۲/۲۸/۱۳۹۰
!ما جنجال می خوایم، یالله
با دستگیر شدن "سران" جنبش سبز و منتقل شدن این جنبش به فضای مجازی و بی خطر، فعلاً موضوع خاصی نیست که یاوران مجازی جنبش به آن بپردازند. پس به دنبال جنجال هستند. در این میان آقای خاتمی پیدایش می شود و با به زبان راندن یک جمله کوتاه جنجال عجیبی به پا می کند که آن سرش ناپیداست.
خاتمی که به عنوان یک آخوند در سخنوری و حرف های مفت زدن مشهور جهان است، از آن "گفتگوی تمدن هایش" بگیر تا "مردم سالاری دینی اش"، حالام آمده یک جمله گفته که باعث جنجال شده که بیا و ببین! حتی برایش صفحه فیس بوک هم راه انداخته اند که بیشتر تحقیرش کنند. ایشان گفته و من از سایت کلمه نقل قول می کنم:
"اگر ظلمی شده است که شده است همه بیاییم عفو کنیم و به آینده نگاه کنیم و اگر به نظام و رهبری ظلم شده است به نفع آینده از آن چشم پوشی شود و ملت هم از ظلمی که بر او و فرزندانش رفته است می گذرد و آن وقت همه به آینده بهتر رو خواهیم آورد."
ایشان در همین سخنرانی حرف های دیگری هم زده. ولی هیچکس به آن حرفهای دیگرش کاری ندارد و همه چسبیده اند به همین یک جمله!
شاید منظور آقای خاتمی این بوده که اگر رهبری تصور می کند که برعلیه وی ظلمی شده، از این "ظلم" به نفع آینده چشم پوشی کند و به این بگیر و به بند ها خاتمه دهد. چون چطور می توان تصور کرد که خاتمی شاهد دستگیری همه یاران و یاورانش باشد، و از این موضوع راضی باشد. شاید می خواهد جلوی مقابله جناح های داخل نظام را بگیرد. شاید می خواهد فرایند نوعی آشتی ملی را شروع کند. چون به عنوان یک اصلاح طلب، خودش را هنوز در داخل این نظام می بیند و نه در خارج آن.
خدا می داند که منظور خاتمی چه بوده ولی هیچکس نمی خواهد از خود خاتمی بپرسد که منظورش چه بوده. یک نفر هم از این همه رسانه های سبز مجازی که وجود دارد پیدا نمی شود که منظور اصلی حرف آقای خاتمی را از او بپرسد، چه آن کارتونیست معروف که همیشه آماده است چنین موضوعاتی پیش بیاید و اصلاح طلبان را تحقیر کند و به نحوی برای آن چند روزی که به زندان رفته، دق و دلی خالی کند، چه آنهائی که در بالاترین نشسته اند و مثبت و منفی می دهند. چون جنجال برپا کردن و دق و دلی خالی کردن، آنهم از نوع مجازی و بی خطرش بیشتر حال می دهد.
پس دوستان به این جنجال و لجن پرانی ادامه می دهند چون فعلاً حاکمیت هرکاری که می خواهد می کند و ما فقط نظاره گریم. وقتی هم فردی پیدا می شود و حرفی می زند که به مذاقمان خوش نمی آید، شروع به لجن پراکنی می کنیم چون هنوز اولین درس دموکراسی که تحمل سخن دیگران است را نیاموخته ایم.
و این سخن سر دراز دارد....
۱۲/۲۷/۱۳۸۹
!استاپ لایر و مسئله ما
این ویدئو از چند جهت قابل توجه است. اول اینکه این آقای دوربین چی که دارد دوربین را توی حلقوم این به قول بچه های بالاترینی "فاطی کماندوها" می کند، یک چیزی را مرتب زیر زبان تکرار می کند که انگار می گوید "استاپ لایر!" فکر کنم می خواهد بگوید که "دروغ نگو!" ولی حتی این جمله کوتاه انگلیسی را نمی داند چطور باید گفت! این خود نشان می دهد که آن چند سالی که در دبیرستان به ما انگلیسی یاد می دهند در حقیقت اتلاف وقت بوده که این آقا که احتمالاً مدتی ست در فرنگ هم بوده، هنوز نمی تواند این جمله ساده را بگوید.
نکته دوم طرز رفتار جماعت پناهنده و خارج نشین با این زنان است که اگر یک نفر بی طرف به این ویدئو نگاه کند، حق را به این زنان می دهد که جلسه را ترک کردند.
اینجا یاد این نوشته اکبر گنجی افتادم که از قول کروبی می گوید:
"من می گویم جمهوری سکولار هم بیاید وضع از اینکه هست بهتر نخواهد شد. چون مسأله ما این است که هچ کداممان "تحمل" همدیگر را نداریم. هیچ کس، هیچ کس را "تحمل" نمی کند. تا وقتی این مسأله حل نشود، وضع ما همین است که هست"
پس مشکل اساسی حاکمیت نیست چون این حاکمیت از کره مریخ نیامده است. مشکل اساسی اینست که آموزش دموکراسی نداریم و این عدم آموزش دموکراسی فقط به اشخاص عامی و غیرفرهیخته خلاصه نمی شود. به طور کلی نمی دانیم که اگر با عقیده یا مرامی مخالفیم بایستی سعی کنیم به جای داد زدن و حرکات نامأنوس، طرف مقابل را با دلیل و برهان از رو ببریم. در واقع حاکمیتی که تحمل شنیدن سخن مخالف را ندارد از خود ماست و برای همین به قلع و قمع مخالف پرداخته، چون تاب تحمل آنرا ندارد و در مقابل طرف مخالف هم با حاکمیت همین طور برخورد می کند که نمونه اش را در این ویدئو می بینیم. اگر هم روزی سرکار بیاید به قلع و قمع کسانی خواهد پرداخت که در حال حاضر مصدر کار هستند.
تا وقتیکه نتوانیم سخن مخالف را تحمل کنیم، در همین منجلاب دست و پا خواهیم زد. حالا می خواهد دولت اسلامی باشد یا دولت سوپر دموکراسی سکولار!
۴/۱۰/۱۳۸۹
تهران در تورنتو - وقتی حاکمیت خودش را در خطر می بیند
بنابر گزارش این ویدئو و بسیاری گزارشات دیگر، اشخاص لباس شخصی مردم را از بین تظاهرکنندگان بیرون می کشیدند و آنها را سوار ون های سیاه بدون مارک کرده و به نقاط نامعلومی می بردند! بنا بر گزارشاتی بعضی از این تظاهرکنندگان هنوز مفقودالاثر هستند.
حاکمیت هرکجا که خودش را در خطر می بیند به زشت ترین رفتار می پردازد تا مردم را ارعاب کند. حالا می خواهد تهران باشد یا تورنتو.
تا زمانیکه اشخاص از «تغییر» و حتی «انقلاب» صحبت می کنند و تمام فعالیتشان در حد سخنوری خلاصه می شود، کسی صدایش در نمی آید، حتی به آنها احترام گذاشته می شود و تا حد قدوسیت بالا برده می شوند. تنها زمانیکه اشخاص برای ایجاد تغییراتی که به آنها وعده شده به طور مستقیم وارد عمل می شوند، خرابکار و تروریست و مختل آسایش عمومی خوانده می شوند. هزاران هزار شعر و ترانه و شعار و کتاب و داستان در مورد اوضاع نابسامان جهانی نوشته شده. ترانه سرایان و نغمه پردازان و نویسندگانی از همین راه مشهور شده اند و به پول و پله ای رسیده اند. ولی تنها کسی که واقعاً تصمیم گرفته در این مورد اقدامی بکند، آن جوان تهرانی یا تورنتویی ست که با اقدام مستقیمش در خیابان های تهران و تورنتو به صاحبین سرمایه و قدرت می گوید «دیگر بس است!»
۳/۳۱/۱۳۸۹
نامه تند دکتر سعدی به آیت الله خامنه ای
پس از انتشار نامه «دکتر» سروش در جرائد مجازی و استقبال بیش از حد عالمان و عارفان در «بالاترین» و «خودنویس» و غیره، بسیاری به این فکر افتادند که از این پس از نثر این نویسنده نامی در نامه نگاری استفاده کنند.
در این میان دکتر سعدی شیرازی نیز پس از خواندن این نامه که از قرار معلوم اصل آن به دوران سلجوق بر می گردد، سخت به وجد آمده و قرار است نامه ای «تند» به آیت الله خامنه ای بنویسد.
ناظرین بر این عقیده اند که نامه دکتر سعدی به سبک گلستان و به صورت یک حکایت عبرت آمیز خواهد بود. از قرار معلوم شیخ شیراز امیدوار است که این روش نامه نگاری بزودی در بین «خواص» رونق پیدا کرده و موجب خوشنودی درباریان و پامنبری ها شود.
۳/۲۵/۱۳۸۹
سانسور در بالاترین
همین موضوع موجب شده که خیلی ها نتوانند در مورد موضوعاتی صحبت کنند که با طرز فکر عمومی در این سایت منافات دارد. نوشته زیر را امروز در این سایت یافتم که در مورد همین موضوع است. این نوشته بعد از دقایقی که در سایت بالاترین بود و تعداد مشخص آرای منفی جمع کرد، سانسور شد.
موسوی معصوم پانزدهم!
بیانیه شماره ۱۸ موسوی نیز منتشر شد و به جز تکرار همان نکات همیشگی مورد جدیدی نداشت. ولی یک نکته در آن به چشم میخورد که جای اندکی بحث دارد. آقای موسوی اشاره به تکثرگرایی و مخالفت با انحصار طلبی میکنند. اتفاقا این همان نکتهای است که طرفداران افراطی ایشان یا همان سبزاللهی های خودمان به آن توجهی ندارند.
بر روی کاغذ، جنبش سبز تکثرگرا و مخالف با انحصارطلبی است ولی در عمل لابی قدرتمند آن در بالاترین طاقت کوچکترین انتقاد یا حتی یک کاریکاتور ساده از معبودش را ندارد و با امتیاز منفی و فحش و ناسزا و تهمت پاسخ میدهد. این افراد از موسوی شخصیتی پرستیدنی و بسیار محبوب در حد یک قدیس ساختهاند که مانند امام راحلش کسی جرات ندارد بگوید بالای چشمش ابرو است. اگر برخی ملاحظات مذهبی نبود چه بسا او را «معصوم شماره ۱۵ » پس از چهارده معصوم که مورد احترام شیعیان هست نیز مینامیدند.
پرسشی که بدون پاسخ میماند این است که این چه جنبشی است که فقط برپایه بیانیههای رهبر مقدسش که هرگز اشتباه نمیکند و ما هم حق انتقاد از اورا نداریم استوار شده و چگونه این جنبش میخواهد به آزادی و دموکراسی برسد وقتی اینگونه رهبرش را آنهم در جهان امروز که دیگر هیچ چیز مقدس نیست وهمه چیز و همه کس را باید نقد کرد تقدیس و تطهیر میکند؟ بهراستی دوستان سبزاللهی آیا هرگز جرات نقد موسوی و عملکرد او را به خود میدهند یا همچنان او را مجازأ به عنوان «معصوم پانزدهم » میشناسند؟
البته هرکس آزاد است در مورد هر متنی واکنش نشان دهد. ولی موضوع حذف سخن مخالف همان چیزی است که بسیاری از ما سانسور می دانیم و بایستی با آن مقابله کرد. در اینجا از گرداندگان سایت بالاترین می خواهم که در این رویه حذف لینک ها تجدید نظر کرده تا بتوانیم در فضایی باز و به دور از تعصب سخن مخالف را بشنویم و واکنش نشان دهیم.
۱/۲۹/۱۳۸۹
خدمت بزرگ نیک آهنگ کوثر به جنبش سبز و واژه سبزاللهی
آخرین خبر: عکس موسوی در ماه رویت شد.
فکر کنم نیک آهنگ با ابداع واژه «سبزاللهی» بزرگ ترین خدمت را به این جنبش کرد. خودش به خوبی این واژه را در اینجا و اینجا تعریف می کند.
آقای موسوی در بخشی از آخرین سخنانشان می فرمایند:
«فکر نکنیم مردم گفته ها و اعمال ما را فراموش می کنند. مردم حتی نسبت به سرنوشت کرم ها و لاک پشتی که به فضا فرستادید،حساسند و می خواهند بپرسند نتایج تحقیقات در مورد این حیوانات بی گناه به کجا انجامید.»
یعنی یکی از دغدغه های مهم مردم در این روزها سرنوشت کرم و لاک پشتی است که به فضا فرستاده شد! بعضی از همین «سبزاللهی» ها هم پیدا می شوند و هر حرفی که از دهان رهبرشان بیرون می آید را به مثابه آیه قرآن می دانند. هر وقت هم که دهان باز می کنی می گویند که نباید تفرقه ایجاد کرد! یادتان هست بار آخری که همه دنباله روی خمینی شدند که تفرقه ایجاد نشود، چه شد؟ وقتی که رهبر جنبش را از مسئولیت مبرا کردیم تا هر حرفی که می خواهد بزند.
یا می گویند «تو که خارج نشستی خفه شو.» یکی نمی گوید چرا من نوعی خارج نشسته ام. نمی پرسند چرا هزاران جوان و دانشمند ایرانی به جای اینکه برای مملکت خودشان کار کنند و به پیشرفت آن بپردازند باید برای سازمان ها و موسسات غربی کار کنند.
آدم یاد اوایل انقلاب می افتد زمانیکه عده بسیار زیادی مهملاتی که از دهان امامشان بیرون می آمد را آیه قرآن می دانستند. یکی نبود که بنشیند فکر کند ببیند این گفتاری که بیشتر از لحاظ دستور زبان فارسی اشکالات اساسی داشت در واقع چه معنایی دارد ویا اصلاً معنایی دارد. حالا هم آقای موسوی هرجا که می رسد یک سلسله سخنان تکراری را ابراز می کند. یک عده هم به آن می چسبند. لابد اینها همان کسانی هستند که خواب و خوراک را به خودشان زهرمار می کنند، صبح تا شب جلوی کامیپیوتر می نشینند، به موسوی رأی می دهند که نکند «لیدی گاگا» در رأی گیری مجله تایم اول شود!
این آقای موسوی به غیر از سخنان قصار برای این جنبش چکار کرده؟ غیر از اینست که هربار که دهان می گشاید صدبار از امام راحلش خاطره می گوید. آیا این همان امام راحلی نیست که انقلاب را به بیراهه برد. آیا این همان امام راحلی نیست که هزاران جوان مملکت را به خاطر باورهای سیاسی شان به جوخه اعدام سپرد. آیا این همان امام راحلی نیست که همه ارکان مملکت را اسلامیزه کرد و غیره و غیره . آیا این همان امام راحلی نیست که من و ترا آواره ینگه دنیا کرد.
آقای موسوی در سخنرانی آخرشان می فرمایند که هر نفر ده تا وبلاگ بزند! که چی؟ آیا این دوای درد است؟ اطلاع رسانی سرجای خودش ولی سازمان دهی چه شد؟
۱/۲۵/۱۳۸۹
یا حسین میرحسین اول شد
«یا حسین میرحسین» اول شد. به کوری چشم کسانی که نمی توانند ببینند. به کوری چشم کسانی که فکر می کردند «لیدی گاگا» اول میشود. کور خوانده بودید. «یا حسین میرحسین» ما اول است.
من خودم تمام شب بیدار بودم و به موسوی رأی می دادم. شاید هزار بار، ده هزار بار بهش رأی دادم. ولی ای کاش می توانستم بیشتر رأی بدهم. افسوس که انگشتانم کرخت شده بود و چشمهایم باز نمی شد.
یک نفر، هزار رأی، کی به کیه؟ این همان دموکراسی است که راجع بهش صحبت کردیم. با این کار ثابت کردم که این جنبش سبز هنوز زنده است، حالا می خواهد در دنیای واقعی باشد یا در دنیای تخیلی من و هزاران نفری که جلوی کامپیوتر نشسته بودند و روی «سابمیت» کلیک می کردیم. فرق نمی کند. اینطوری بهتر هم هست.
تازه چه فرقی می کند که چند بار رأی دادم؟ وقتیکه شالوده فرهنگی مان بر مبنای دروغ و تهمت و کلاهبرداری و... است، این یکی هم رویش. هرچه باشد ما چندین و چند هزار سال سابقه تاریخی داریم. تمدن داریم. این مسائل اخلاقی برای ملل غیر متمدن و وحشی است.
«یا حسین میرحسین» اول شد. فرداست که حاکمیت جل و پلاسش را جمع کند و برود رد کارش. مخصوصاً اینکه «یا حسین میرحسین» به طور دموکراتیک نفر اول شد!
از این بهتر نمی شد.
بهتر است بروم بخوابم. ولی نه. باید به زهرا رهنورد رأی بدهم تا حداقل نفر دوم بشود. چه خوب میشه...
اینهم یک ویدئوی با حال به افتخار پیروزی «یا حسین میرحسین». لیدی گاگا: کارت تمام شد.
پ.ن.: انگار من دومرتبه شعور بعضی از خواننده ها را دست بالا گرفتم و تصور کردم می فهمند که این نوشته طنز انتقادی است. «ذوب شدگان در ولایت» شادی نکنند و لینک ندهند.
۱۲/۲۷/۱۳۸۸
بیاد حسین درخشان که پانصد روز است در زندان است
شال سبزم را بده.
که این نشانه وطن دوستی من است.
سالهای سال برای اتاقهای فکری غربی کار کردم.
از طریق سرمایه ای که آمریکا و انگلیس و هلند و غیره برای گسترش دموکراسی در ایران گذاشته بودند نان خوردم.
ولی حالا شال سبز به گردن انداخته ام.
منهم به جنبش پیوسته ام.
جنبشی که از خیابان های تهران و شهرستان ها شروع شد و برای حاکمیت مشکل ایجاد کرد.
جنبشی که اصلش مردمی بود.
پس منهم به این جنبش پیوستم چون اسرار نهفته بسیار دارم.
روز و روزگاری حسین نامی بود که منفور همه بود.
چون از این اسرار نهفته پرده بر می داشت.
ولی خدا را شکر که اکنون خاموش شده است.
محو شده است.
پس شال سبزم را بده تا اسرارم را با شال سبزم پنهان کنم...
۱۱/۲۳/۱۳۸۸
چه بلایی سر ما ملت آمده؟
سال ها پیش که تازه به فرنگستان آمده بودیم، روزی با دوستی که او هم ایرانی بود سوار اتوبوس شدیم. مردی که از حالتش معلوم بود که سخت برای سلامتی اش نگران است وارد اتوبوس شد و از راننده خواست که به او کمک کند. مرتب دستش را روی نبضش می گذاشت. فکر می کرد که شاید سکته قلبی کرده. راننده با پرخاش با او روبرو شد و می گفت که باید اول کرایه اش را بپردازد!
در این میان مسافرین اتوبوس هم سرشان توی کار خودشان بود. من و دوستم هم نظاره گر این جریانات. آخر سر آن مرد مجبور شد که از اتوبوس پیاده شود و راننده هم در را به رویش بست و اتوبوس حرکت کرد. دوستم با تأسف و شرمندگی به من نگاهی انداخت و گفت «انگار بالاخره ما هم کانادایی بی رگ شدیم!»
یادم می آید بچه که بودم هر وقت که سوار اتوبوس می شدیم، تمام صندلی ها را زن ها و سالمندها اشغال کرده بودند. اگر زنی یا سالمندی هم سوار می شد، به طور غیرارادی بلند می شدیم و جایمان را به او می دادیم. برای بزرگ تر احترام قائل بودیم حالا می خواهد آخوند باشد یا عمله.
داشتم به عکس های ضرب و شتم کروبی نگاه می کردم که چطور این پیرمرد را کتک زدند. مردم هم که حکماً خیلی هایشان سبز بودند با خونسردی رد می شدند. این جنبشی است که فکر می کند بالغ شده ولی هنوز نمی تواند از رهبرانش محافظت کند. یک نفر نبود که از این پیرمرد بدبخت محافظت کند که اینطور مورد تعدی قرار نگیرد. این جماعت به نسل من خرده می گیرند که چرا می خواست دنیای بهتری بنا کند، چرا انقلاب کرد. چرا وقتی که می گفت «توپ، تفنگ، مسلسل دیگر اثر ندارد» به این شعار ایمان داشت و به آن عمل می کرد.
ولی حالا جماعتی را شاهد بودم که با خونسردی گذر می کردند که انگار اتفاقی نیافتاده. همان هایی که وقتی گشت های ارشاد زنان را با خود می برند با خونسردی نظاره گر هستند.
آخر سر چند زن چادری به نجات کروبی شتافتند و خواستند با چادرهایشان از او محافظت کنند! اینهم غیرت ما مردان ایرانی. بی پرده بگویم، خداوند به مملکتی رحم کند که نسل امروز می خواهد بنیان گذار آن باشد.
۱۱/۲۲/۱۳۸۸
میلیون ها نفر کجا بودند؟
یک آقای ریشو که این روزها زیاد از او حرفی نیست روزی گفته بود: «زحمتکشان به غیر از زنجیرشان چیزی را ندارند که از دست دهند.» این موضوع را نمی توان در مورد طبقه متوسط گفت. ما خیلی چیزها را داریم که نمی خواهیم یا نمی توانیم از دست بدهیم. همیشه هم یک راه فرار از واقعیت برایمان موجود است؛ این راه می تواند یک سفر به شمال یا خارج باشد. هر وقت هم که دلمان می گیرد یک کنسرت ابی در دوبی حال می دهد. چون در آنجا می توانیم با آزادی کامل «مرگ بر دیکتاتور» بگوییم.
حاکمیت هم این را می داند و برای همین هم هست که سی سال آزگار سرکار باقی مانده اند.
مارک تواین روزی گفته بود که «خبر فوت من بسیار اغراق آمیز بود.»
انگار خبر مرگ این رژیم هم همینطور.
اشتراک در پستها [Atom]