با حضور سیمین دبیری فعال جنبش چپ و کمونیستی
بخش اول
http://www.youtube.com/watch?v=WQLe7whaI8M
بخش دوم
http://www.youtube.com/watch?v=uL-Wrp-m_qk
بخش سوم
http://www.youtube.com/watch?v=NIccgtDwC4c
با حضور سیمین دبیری فعال جنبش چپ و کمونیستی
بخش اول
http://www.youtube.com/watch?v=WQLe7whaI8M
بخش دوم
http://www.youtube.com/watch?v=uL-Wrp-m_qk
بخش سوم
http://www.youtube.com/watch?v=NIccgtDwC4c
نهم اکتبر سال 2012 یک خبر بشکل انفجاری و گسترده در سطح جهان منتشر شد. باورش سخت بود اما حقیقت داشت. مردان مسلح طالبان خشمگین و کف بر دهان دخترکی مبارز را تعقیب و در اتوبوس به جستجوی او پرداخته و پس از یافتنش به سر او شلیک می کنند. بدین ترتیب در صدد بر می آیند تا صدای حق طلبانه وی را خاموش کنند, قلم برابری طلبانه او را بشکنند و اسلام شان را از گزند! این دختر مبارز و آگاه دور نگه دارند. مغز او را که خواستگاه مخالفت با فرهنگ متحجرانه حاکم بر زندگی دخترکان منطقه بود هدف قرار داده و نابودی او را آرزو کردند.
دخترک به قلب دشمن زده بود ومیدانست که بنیان حاکمان فرهنگی و سنتی را در آن خطه خراش میدهد. با اینحال خطر کرد ومیخواست که همه دخترکان هم سن و هم قواره اش امکان تحصیل داشته باشند تا بتوانند از حقوق انسانی خود دفاع کنند. قصد بیداری و آگاهی میلیونها دختر بچه دیگر را داشت که تحجر حاکمه در مخیله خود نیز جا نداده بود. ملاله مسلح بود. مسلح به علم و آگاهی و پیشرفت های تمدن زمان که در بخش بزرگی از این کره خاکی حقوق برابر زنان با مردان را برسمیت شناخته است. ملاله میدانست که این خواست و آرزوی دیرینه میتواند زمینی شود و در آنسوی روستاهای محل سکونت خود نهادینه شده است.
ملاله میدانست که تلاش های وبلاگی اش به قبای مردسالاران و متحجران خوش نخواهد آمد و انتظار واکنش های وحشیانه آنها در برابر خود و خانواده و بستگانش را می کشید. ملاله اما سخنگوی نیمه دیگر انسان شد و اینچنین درد و رنج روزگار را بجان خرید. لحظه موعود سر رسید و قداره بندان سنت و تحجر صورتش را متلاشی کردند. با تصور اینکه مرده است رهایش ساختند و معجزه ای را قرنهاست در انتظارش هستند به یکباره و پس از گذشت ماهها برای ملاله دیدند که از این اقدام وحشیانه و بر بر منشانه آنها جان سالم بدر برده است.
آیا فرهنگ ارتجاعی طالبانی در منطقه حد و مرزی می شناسد وقتی میگویند:
( دختران و زنان از خانه ها نباید بیرون بروند و چنانچه لازم بود میبایستی یک ( محرم ) همراه آنها باشد ) .
مدتی پیش زن جوانی را بدون اینکه حتی دادگاه و محاکمه کنند بجرم همخوابی با یک مرد غریبه با سلاح گرم کشتند. دو گلوله به اطراف بدنش و سپس شلیکی به سر تا به ارتجاع مذهبی شان آسیبی نرسد.
ملاله اما استوار بود تحرک و شادابی اش را به اختیار گرفت و سراسر در روشن گری و آگاهی افکنی در میان هم سن و سال های خودش در منطقه کوشید. ملاله در یک مصاحبه قبل از این واقعه گفته بود که:
“دختران در زمان تسلط طالبان میترسیدند به صورتشان اسید پاشیده شود یا توسط این شبه نظامیان دزدیده شوند.”
.”
ملاله اما پس از بهبودی معجزه آسایش! همچنان می رزمد و در صدد انتشار کتابش با همیاری برخی از مراکز انتشاراتی بین المللی است. این مراکز هر چه باشند و با هر انگیزه و هدفی ولی کتاب خاطرات و نظرات او را منتشر خواهند کرد و با امکانات خود این مبارزه اجتماعی او را در اختیار میلیونها انسان دیگر قرار خواهند داد. قطعا پس از انتشار بیرونی این کتاب نقدهای بسیاری زینت بخش رسانه ها و مجامع بین المللی دفاع از حقوق کودکان و زنان در آن خطه خواهد شد.
با ارزوی سلامتی و شادابی بیشتر برای ملاله و بهروزی همکلاسی های او
بهروز سورن
29.03.2013
گزارشگران
چکیده : میترا پورشجری دختر وبلاگ نویس محبوس در زندان قزلحصار به کلمه می گوید: وقتی که به دادیار ناظر زندان گفتم چرا مرخصی بابا را امضا نمیکنید بابا آنجا خیلی مریض است، گفت من خودم را بخاطر این آدم به خطر نمیاندازم، حتی اجازه یک ساعت مرخصی را نمیدهم، گفتم چرا؟ گفت پدرت با جرمهای که دارد برای کشور خطرناک است، ما بخاطر این پرونده خودمون را به خطر نمیاندازیم، اگر قرار بود مرخصی بدن دادستان خودش اقدام میکرد پرونده را به ما رجوع نمیداد. …
کلمه- کیان آذری: میترا پورشجری دختر وبلاگ نویس محبوس در زندان قزلحصار به کلمه می گوید: وقتی که به دادیار ناظر زندان گفتم چرا مرخصی بابا را امضا نمیکنید بابا آنجا خیلی مریض است، گفت من خودم را بخاطر این آدم به خطر نمیاندازم، حتی اجازه یک ساعت مرخصی را نمیدهم، گفتم چرا؟ گفت پدرت با جرمهای که دارد برای کشور خطرناک است، ما بخاطر این پرونده خودمون را به خطر نمیاندازیم، اگر قرار بود مرخصی بدن دادستان خودش اقدام میکرد پرونده را به ما رجوع نمیداد.
به گزارش کلمه، محمدرضا پورشجری، وبلاگ نویس ۵۲ ساله ایرانی است. وی از نام مستعار «سیامک مهر» برای نوشتن وبلاگ خود استفاده میکرد. این وبلاگ نویس روز سهشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۹ درمنزل مسکونی خود در کرج دستگیر و به بند امنیتی سپاه پاسداران در زندان رجایی شهر منتقل شد. بعد از مدتی این وبلاگ نویس بدون داشتن وکیل در شعبه ۱۰۹ دادگاه انقلاب کرج به ریاست قاضی غلام سرابی محاکمه و به چهار سال حبس تعزیری محکوم شد.
وی پس از گذراندن نزدیک به یکسال در زندان رجایی شهر، به بیماریهای متعدد دچار شد که باید در بیرون از زندان تحت مدوا و کنترل قرار میگرفت، اما مقامات قضایی بجای اعزام وی به مرخصی درمانی، او را به محل فعلی خود، زندان قزل حصار، که زندانی است بطور عمده برای مجرمان خطرناک، تبعید کردند.
سیامک مهر، از آغاز دستگیری دچار دو حمله قلبی در زندان شده است. دکتر قلیزاده، رئیس اداره بهداری ندامتگاه کرج، در هفت آبان ماه سال ۱۳۹۱، در نامهای به مقامات قضائی نوشته است: «محمد رضا پورشجری مشکل قلبی دارد که درمان آن برای این مرکز هزینه زیادی بهمراه دارد، لذا مستدعی است در خصوص اعطای مرخصی درمانی، اقدام مقتضی به عمل آید.»
با وجود وضعیت نامساعد جسمی و نیاز فوری برای مراقبتهای پزشکی مناسب، غلام سرابی، قاضی پرونده، حاضر به آزاد کردن سیامک مهر به دلیل «عدم توانایی تحمل کیفر» نشده است. مهر بدلیل «توهین به رهبری» و «اقدام علیه امنیت ملی» به سه سال زندان محکوم شده است.
میترا پورشجری پیش از این گفته بود: حدود ساعت ۱۰ صبح، پدرم را به دادگاه ۱۰۹ انقلاب کرج آوردند. وقتی به داخل رفت، یک ربع بیشتر طول نکشید و بیرون آمد. در حالی که دادگاه قبلیاش نزدیک به سه ساعت طول کشید. اما اینبار دادگاه یک ربع بیشتر طول نکشید؛ با این تفاوت که دستبند و پابندش را هم باز نکردند. پدرم با یک سرباز داخل دادگاه شد. داخل دادگاه هم فقط سرباز بود و پدرم و قاضی غلام سرابی. در پایان دادگاه، پدرم گفت که قاضی به او هیچ چیزی نگفته است. فقط گفته که، «از خودت دفاع کن.» پدرم پاسخ داده است که، «من دفاعی نمیتوانم بکنم، چون نه وکلای من اینجا هستند، نه هیات منصفه و نه حتی نمایندهٔ رسانهها و من اصلا این دادگاه را به رسمیت نمیشناسم.» قاضی هم به او گفته است، «اشکالی ندارد که تو ما را به رسمیت نمیشناسی. ما اینبار باید رای شما را صادر کنیم و اینکار را میکنیم. حال شما میخواهی به رسمیت بشناس، میخواهی نشناس!» قاضی شروع میکند به تهدید کردن پدرم. پدرم هم ناراحت میشود و میگوید، «بالاخره روزی میرسد که شما نیز همانند قذافی در سوراخی گیر میافتید.» قاضی هم در پاسخ میگوید که، «اشکالی ندارد؛ تا وقتی هستیم، امثال شما تاواناش را پس میدهند، وقتی هم رفتیم، که رفتهایم.» پدرم میگوید نامهای از دادستانی با مهر وزارت اطلاعات روی میز قاضی بوده است. قاضی به پدرم گفته است، «هرچه هم بخواهید بگویید فایده ندارد، حکم شما آمده است.» بههرحال پدرم را همراه با نامهای به دفتر شعبه بردند و پدرم آن نامه را امضا کرد. اینبار نگذاشتند حتی من به پدرم نزدیک شوم. فقط همین چند جمله را توانست بگوید.
گفت و گوی کلمه با میترا پورشجری، دختر این وبلاگ نویس در بند را با هم می خوانیم:
در باره ی نحوه ی بازداشت پدرتان بفرمایید.
پدرم ظهر بیست و یکم شهریور ماه سال ۸۹ با حمله چند نفر به منزل شان در کرج بازداشت شدند. ماموران چند ساعت خانه را تفتیش کرده و وسایل و لوازم ایشان رو ضبط کرده بودند ضمن اینکه پدر هنگام بازداشت مورد ضرب و شتم واقع شده بود.
تاکنون در مورد وضعیت پدرتان با مقامات قضایی دیدار داشتید و آیا این دیدارها نتیجه بخش بوده است؟
بله من خودم برای بیماریهای قبلی که پدر داشتند مستقیم با دادستان کرج و دادیار ناظر زندان ملاقات داشتم و بعد برای بیماری قلبی پدرم، عمو و عمهام پیگیر بودند و با مقامات قضایی ملاقات داشتند اما تکنون هیچ تاثیری نداشته است و هیچ نتیجهای نگرفتیم!
الان وضعیت جسمی و بیماری قلبی ایشان در چه حالی است؟
حال جسمی پدرم خیلی بد است، دوتا از رگهای قلبشان کاملا گرفته و پزشکان از درمان با دارو کاملا ناامید شدند و عمل قلب رو صلاح میدانند.
مراجع قضایی تا به حال در مورد مرخصی استعلاجی حرفی زده اند؟
وقتی که به دادیار ناظر زندان گفتم چرا مرخصی بابا را امضا نمیکنید بابا آنجا خیلی مریض است، گفت من خودم را بخاطر این آدم به خطر نمیاندازم، حتی اجازه یک ساعت مرخصی را نمیدهم، گفتم چرا؟ گفت پدرت با جرمهای که دارد برای کشور خطرناک است، ما بخاطر این پرونده خودمون را به خطر نمیاندازیم، اگر قرار بود مرخصی بدهند دادستان خودش اقدام میکرد پرونده را به ما رجوع نمیداد.
در حال حاضر عمه پیرم و عمویم پیگیر پرونده ی پدرم هستند، چند وقت پیش که عمهام رفته بود پیش دادیار ناظر، گفته بود که برادرم با این وضعیت آنجا میمیرد. دادیار ناظر گفته بود که خودت را خسته نکن مادرم چرا الکی میآی اینجا و خودت را خسته میکنی!
آقای پورشجری در ابتدا در زندان رجایی شهر بودند چطور شد که به زندان قزلحصار منتقل کردند؟
یک روز به پدرم گفتند که آماده شو برای پزشک و وقتی پدر آماده شده تا برای درمان کلیهاش برود، بدون هیچ حکم و دستوری ایشان را به صورت کاملا غیرقانونی تبعید کردند به زندان قزلحضار.
درباره اخرین وضعیت پدرتان بگویید.
ایشان وضع داخل زندان را به باغ وحشی تشبیه کردند که هیچ نظافتی در آن انجام نمیشود. با افزایش گرانیهای وسیعی که در ایران به راه افتاده قیمت تمام اجناس داخل زندان چند برابر شده و بیشتر زندانیان قادر به خرید وسایل شست وشو و نظافت نیستند و این نظافت زندانیان و اتاق های انها را با مشکل مواجه کرده است. از طرفی آب گرم و حمام هم تنها چند ساعت در هفته در دسترس است. با وجود بیماری حاد پدرم این وضعیت بد نظافت و کثیفی بیحد و اندازه درون زندان و نبود آرامش روحی و روانی کافی، سلامتی ایشان را با خطرجدی تری مواجه کرده است چون مداوای او را تنها با عمل جراحی صلاح دانستند پزشکان بهداری زندان هیچ دارویی را برای بهبود موقتی و روزانه ایشان تجویز نمیکنند و پدر در بلاتکلیفی کامل به سر میبرند و جسم ایشان روز به روز دچار ضعف بیشتری میشود.
پدر نوشته بود شرایط من در زندان به گونهای است که بیشتر از هر چیز از بیخبری رنج میبرم. از ۲۱ شهریور ۱۳۸۹ به مدت ۳۵-۴۵ روز که دقیقا نمیدانم من در اطلاعات زندان بودم و در این مدت به دلیل شکنجههای فراوان با شیشه عینکم اقدام به خودکشی کردم. با اینکه میدانی چشمانم خیلی ضعیف است و با تقاضای زیاد از طرف خودم ۳ماه از دادن شیشه عینک و حتا یک عدد قرص به من خودداری میکردند.
پدر عنوان کرده بود که میتراجان یادت باشد من یک فرد نیستم، یک فکرم. من یک شخص نیستم بلکه یک اندیشهام. اندیشهای که در میان ایرانیان ریشه دارد و من سخت امیدوارم که عاقبت بر اهریمن پیروز میشود. من الان در سلول انفرادی هستم. اینجا به سلول انفرادی برای فریب مردم میگویند”سوئیت”! علاوه بر سلول های انفرادی در هر سالن عمومی اندرزگاهها یک اتاق کوچک با حمام و توالت هم هست که به آن “فرعی” میگویند و هر یک شمارهای دارد. من در بین هفت هشت هزار زندانی تنها و تنها زندانی هستم که ممنوع ملاقات و ممنوع تلفن و از هرگونه ارتباط محرومم. هرگاه یک زندانی ممنوع ملاقات میاید او را نیز به سلول من میآورند که معمولا از اشرار و جانیان است. اکنون که این مطلب را مینویسم در فرعی از سالن۱۳ اندرزگاه ۵ که زندان معتادین و جانیان و شرارتیهای خطرناک است محبوسم. این اندرزگاه به (متادونیها) مشهور است.
سلول من حتا یک دریچه به بیرون ندارد که با کسی ارتباط داشته باشم. اینجا اوباش همیشه شیای برنده با خود حمل میکنند که به آن “تیزی” میگویند. در فرعی ۱۷ اندرزگاه۶ که بودم در داخل بند یکنفر با همین تیزی به خاطر چند گرم موادمخدر گردنش را بریدند و کشتند. در زندان موادمخدر از سیگار فراوانتر یافت میشود. کراک وشیشه اصلیترین مواد مخدر مصرفی در زندان است. امروز دوشنبه نوزدهم اردیبهشت ۹۰ بعد از هشت ماه انفرادی به سالن ۱۲ اندرزگاه ۴ (بند سیاسی) منتقل شدم.
منبع:
http://www.kaleme.com/1392/01/07/klm-138126/
اخراج فرهاد متین به معنای آغاز فاشیسم در نروژ!
ظرف چند روز گذشته و از طریق کمپین حمایت از حق پناهندگی فرهاد متین، مطلع گردیدیم که کشور شما درخواست و حق پناهندگی فرهاد متین را که هم اکنون از اعضای فعال ضد فاشیستی و کمونیستی است را به دلایل گوناگون که هیچ کدام از آنها به نظرم ما منطقی نیست مردود اعلام داشته و اظهار کرده اید که ایشان باید کشور نروژ را به عنوان یک فعال کمونیست شناخته شده به مقصد کابلی ترک کند که تحت حاکمیت اسلامی هایی می باشد که به طور قطع، سرسوزنی از آزادی خواهی را نپذیرفته و دستشان به خون هزاران کمونیست دیگر آلوده است!
سوال ما از شما این است، اگر کیس پناهندگی سیاسی ایشان که به طور قاطعانه حاکی از خطرناک بودن وضعیت او در کشورهای اسلامی و دیکتاتوری ایران و افغانستان است مورد پذیرش نیست، چه چیزی دیگری می تواند برای شما مورد پذیرش باشد! لطفاً با ما از جایزه صلح نوبل تان بگوئید! اگر نه! آندریاش مهرینگ برویک را از زندان آزاد کنید، زیرا به باور ما اخراج فرهاد متین به معنای پایان دموکراسی و آغاز فاشیسم است! اخراج و حق پناهندگی او، برای ما با جنبش ضد فاشیستی رقم خورده است، می خواهیم بگوئیم اخراج او از این کشور بی ارتباط با ترور و کشتار دهها فعال سوسیالیست دیگر در این کشور نیست، اخراج یا ترور سوسیالیست ها در کشورِ مدعی بهترین نمونه دموکراسی در سطح جهانی، فی الواقع همانا که حذف جریانات آزادی خواه و برابری طلب به اشکال گوناگون است و ما این امر و عمل را جدی قلمداد می کنیم.
جمع امضا کنندگان این نامه در پایان خواستار بازبینی فوری پرونده پناهندگی رفیق فرهاد متین و اعطاء حق پناهندگی به وی در این کشور است.
آدرس های تماس:
http://www.facebook.com/groups/222698951203705/
بیژن کیارسی- آلمان
تیکا کلاکی- دانمارک
عابد رضایی- نروژ
رایا دشتبان- نروژ
مریم افشاری- سوئد
مهران جنگلی مقدم- آلمان
محمد غزنویان- سوئد
شهرام حاج حسینی- سوئد
عزیز میری- آلمان
پریسا نصرآبادی- سوئد
پیام شاکر- سوئد
شوکه احمدی- نروژ
بیان قادری- عراق
پیام زارع- نروژ
پردیس رحمان فرد- سوئد
گلناز خواجه امیری- سوئد
صدیق اسماعیلی- سوئد
مارال ستوده
مهرداد مهرپرور محمدی
هژیر پلاستچی- آلمان
سوسن شهبازی- آلمان
کیوان خویوز- نروژ
رزگار محمدپور- سوئد
یونس میرحسینی- فرانسه
شیدا جهانبین(ترانه آزادی)- هلند
نیما پوریعقوب
امید پویا- نروژ
خالد ایصافی- نروژ
شهرام معروف زاده- نروژ
مهری رها- نروژ
سامی بنفشه- نروژ
لقمان فروغی- نروژ
پویا عزیزی- نروژ
آرس زارعی- نروژ
سمیرا خوشبخت- سوئد
حمید قربانی- سوئد
سجاد مظفریان- ایتالیا
بابک اکبری فراهانی- فرانسه
شراره نوری- سوئد
عباس شاد
امید مرادیان- آلمان
دیاکو یزدانی
محمد امیرانی- دانمارک
گلاله مروتی
ئاسو ابراهیمی- دانمارک
طاها زینالی- هلند
آریان قادری- نروژ
مرجان افتخاری
محسن قبادی- سوئد
ناهید انصاری- فرانسه
الناز کیان- آلمان
مهپاس عزیزی- آلمان
علی شهبازی- کانادا
مینا شهبازی
بهروز ناصری- نروژ
اشکان خراسانی
آرش دوست حسین
هومر هدایت زاده
محمد کلالی
آنا مستعان- آلمان
الهه کلانی- هلند
حسین عارفی – آلمان
ستاره میهن دوست- دانمارک
ناهید زارع- هلند
سیامک موید زاده- آلمان
مهرزاد دشتبانی
سیما ریاحی
شهرام حاجی حسینی- سوئد
سارا تبریزی- هلند
محمود معمر نجد – آلمان
کمیته کمونیستی نروژ
الهه کیانی- هلند
مهوش علاسوندی- کانادا
دکتر روشن صالحی
هادی رحیمی- نروژ
شهلا باور- آمریکا
ناهید زارع- هلند
طوبی کمانگر- آلمان
گلاویژ رستمی- سوئد
مسعود مردانی
پری اسماعیلی
ناهید شریعتی
ژاله کاشانی- سوئد
الهه صدر
باران طوفانی
کاوش جباری
آرام فرجام- نروژ
بهروز شادیمقدم
سوما کامیاران
سما کاویانی
روژین شریفی- کردستان
علی رسولی- عراق
پویا نودهی- آلمان
مهدی شهبازی- آلمان
اسد گلچینی
مسی شیروانی- انگلستان
برهان عظیمی
نسیم طهماسبی
مینا زاده- هلند
امین حصوری- آلمان
رضا بخشی- کانادا
زهرا پورعزیزی- فرانسه
فاطمه طباطبائی- آلمان
بهروز سورن
سایت گزارشگران
یدالله عزیزی
بهنام چنگائی
علی صادقی
سیاوش اکبری
زیبا کرباسی- انگلستان
شبکه آنارشیستی- http://anarchinetwork.blogspot.de/
نسیم صداقت
ژاله سهند- امریکا
سعید صادقی- آلمانی
کاوه حیدری- انگلستان
فرزانه زلفی- کانادا
نسیم صداقت- کانادا
امیر محسن محمدی- استرالیا
پدرام نواندیش
زهرا کمالی- آلمان
کمیته حمایت از شاهرخ زمانی
محمد اشرفی
نفیسه اعتضادی
شهلا آقاپور- آلمان
لینک مطلب:
http://antifa-iran.blogspot.no/2013/03/124.html#more
20.03.2013
همانطور که واضح و مبرهن بود مزدوران مسلح و اوباشان رژیم کسانی نیستند جز حامیان مناسبات ظالمانه سرمایه داری. از آنجمله چهره افشا شده حسین میرکاظمی مزدور رژیم که از دوستان خوب و نزدیک این سرمایه دار کلان است. فیلم مخفی منتشر شده از نشست بابک زنجانی با مسئولین حکومتی در واقع و باندازه کافی گویاست و لینک آنرا اینجا ببینید.
معمولا پس از فاش شدن اعمال مخفیانه اینگونه افراد و مشروط به توانائی ها و امکانات رسانه ای, آنان در پی توضیح و توجیه بر می آیند. مصاحبه ها و گفتگو هائی ترتیب داده میشود و از این طریق بدنبال مرمت چهره خویش بر می آیند. اینطور که بنظر می آید ایشان نیز از ارتباطات خود در بی بی سی فارسی بهره جسته و طی این مصاحبه بی آزار و کلیشه ای و از قبل برنامه ریزی شده سعی میکند که تلاشهای افشاگرانه قبلی را خنثی نماید.
نه تنها این بلکه از خود بعنوان ناجی نهادهای تامین اجتماعی چهره سازی می کند. حال آنکه ثمره فعالیت های ایشان تا کنون از نفت خواری و بقول خودشان سوخت خواری و دلالی, فقر و فلاکت مضاعف برای کارگران و محرومان کشورمان بوده است.
آنچیز که امروز بابک زنجانی را تشویق به داخل کردن سرمایه ها به کشور کرده است نه خیر خواهی مزورانه او که محدودیت هائی است که در اثر تحریم اقتصادی برای افزایش سودجویی در عرصه بین المللی ایجاد شده است و همانطور که در مصاحبه با دوستانشان در بی بی سی فارسی منعکس است, مجبور به این اقدام شده است. سی و چند سال حاکمیت اوباش جمهوری اسلامی در ایران درسهای بسیاری برای مردم کشورمان به ارمغان داشته است. از جمله این درس ها در پیوند دیدن چپاول و غارت سرمایه های ملی و انسانی با جنایت و جنایت پیشگی است. سران جمهوری اسلامی آنها که هنوز زنده اند دستهایشان تا آرنج در خون جوانان و فرهیختگان این سرزمین غوطه ور است.
چنانچه به پیشینه آنان بنگریم در دوره ای از تاریخ حاکمیت شان مستقیما در جنایت علیه شهروندان دخالت داشته اند و امروز سرانگشتان آنها در قالب مزدور و سرمایه دار نقش آنها را بعهده گرفته اند. چهره های ناپیدا ی بسیاری نیز هستند که در عملکرد نظم حاکم نقش بازی می کنند اما از صحنه سیاسی اجتماعی بدور می مانند. این افراد بر اثر یک اتفاق یا رویداد افشا می شوند و افکار عمومی از حضور آنها بعنوان لولاهای کارکردی سیستم با خبر میشوند. جناب بابک زنجانی نیز از همین تیره است.
گفته می شود که در شناخت انسان ها میتوان از دوستان آنها نام برد. جناب بابک زنجانی را نیز میتوان با دوست جنایتکار و افشا شده اش که در قتل و سرکوب جوانان جنبش های خیابانی چهره وحشی خود را بنمایش گذاشت بهتر ارزیابی کرد. همانطور که تصاویر مسلح بودن وی در صفحات اینترنتی منتشر شده است.
وای بحال ملتی که نهادهای تامین اجتماعی اش به اینگونه مافیا های مالی واگذار شده باشد.