در چند ماه گذشته تنی چند از مادران خاوران ما را ترک گفته اند: مادر پرتوی، مادر سرحدی و این بار مادر معینی که تصویر نگاه منتظر و تن رنجورش در خاک خاوران از عکسهای تاریخی و فراموش ناشدنی خاوران بر جا خواهد ماند. آنها تکیه گاه ما بودند و خاطرهشان هم چنین خواهد ماند.
ایا میتوان به اینده امیدی داشت در حالی که حتی بسیاری از منتقدان و مخالفان جمهوری اسلامی درخواست مادرانمان برای حقیقت و عدالت را، علیرغم آنکه در ادبیات حقوق بخش این تلاش ها بخشی جدائی ناپذیر از تلاش یک ملت برای توسعه حقوق بشر قلمداد می شود، کمک به تسلسل خشونت در ایران معرفی می کنند؟
خاوران را که بستند عفت خانم هم فرو ریخت، درهم شکست و آن جثه ریز نقش در زیر کوه این غم مچاله شد. می گفت: «تا همه بچه هایم از چهارسوی جهان برنگردند و خواری و خفت شکنجه گران را نبینند، نمی میرم». دو سال تمام در برابر مرگ مقاومت می کرد تا در آخر تنش تسلیم آن شود.
این چند خط تنها اشاره ای کوچک به بخشی از درد و رنج و پایداری این مادر گرامی و خانواده نازنین اش است. مادر سرحدی از میان ما رفت و غم دوری اش برای همه ما از خانواده اش گرفته تا ما خانواده های جان باختگان و زندانیان سیاسی و دوستان و یاران دور و نزدیک، بسیار سنگین و ناگوار است، ولی حضورش همواره با ما و در قلب ما زنده است و هیچ کسی نمی تواند این نقش را از وجود ما پاک کند.
ماهرخی بودی مادر و مادر دادخواهی دیگر. در فاصلهی قصر تا اوین، و زندان شدن همهی شهر، نشستی تا بیاسایی در سایهی ان لبخند. لختی بیش نبود، لبخندهای آزاد شده را تاب نیاوردند. داسداران، خنده بر دار زدند، خندهی یاسها، قابی شد در خاوران، آذین شده با گندم و گل پر پر.