این چند خط تنها اشاره ای کوچک به بخشی از درد و رنج و پایداری این مادر گرامی و خانواده نازنین اش است. مادر سرحدی از میان ما رفت و غم دوری اش برای همه ما از خانواده اش گرفته تا ما خانواده های جان باختگان و زندانیان سیاسی و دوستان و یاران دور و نزدیک، بسیار سنگین و ناگوار است، ولی حضورش همواره با ما و در قلب ما زنده است و هیچ کسی نمی تواند این نقش را از وجود ما پاک کند.
ماهرخی بودی مادر و مادر دادخواهی دیگر. در فاصلهی قصر تا اوین، و زندان شدن همهی شهر، نشستی تا بیاسایی در سایهی ان لبخند. لختی بیش نبود، لبخندهای آزاد شده را تاب نیاوردند. داسداران، خنده بر دار زدند، خندهی یاسها، قابی شد در خاوران، آذین شده با گندم و گل پر پر.
بخشی از رخدادهای سال ١٣٦٧ را بازگو کنم. اینها تجربه های فردی من است، حوادثی است که خود از سرگذراندهام. در تابستان ٦٧ من در انفرادی بودم و آنجا شرایطی حاکم بود که زندانی کاملا از پیرامون خود بی خبر می ماند. خبر اعدامها را من بعدها شنیدم. ولی من اینجا از حادثهای سخن می گویم که برای من و دهها زن زندانی دیگر در آن سال اتفاق افتاد ولی متاسفانه کمتر مورد توجه قرار گرفته است. مجازات ما شلاق بود. شلاق ممتد در وعدههای نماز.
هشدار به دیدن چوبه دار نروید
کسی که آن بالاست خود شمائید
در قتل خود شریک قانون قتل نشوید!
گولاگ" و بوخن والد در نزدیک هم طعن تاریخ را یادآوری می کنند: یکی تحت لوای "ترور سرخ" و دیگری با شعار جنگ علیه بلشویسم جهانی، ولی مرگ از گرسنگی و کار اجباری دور از طاقت آدمی و اعدام نقطه مشترک هر دو بود. گذشت زمان و حوادث تکان دهنده دهه ٩٠ سده گذشته، امروز این فرصت را به ما می دهد که از ورای ایدئولوژی حقیقت را ببینیم.