جمعه ۰۴ آذر ۱۳۹۰ -
- 25 Nov 2011
27 ذو الحجة 1432 آخرین به روز رسانی : ساعت ۰۵:۲۸ به وقت ایران
جنبش راه سبز - جرس
شعارزدایی کردن از پدیده خشونت در جنبش های اجتماعی
جنبش های اجتماعی تا زمانی که مطالبات مشخص سیاسی دارند کمتر دچار اعمال خشونت می شوند.

شعارزدایی کردن از پدیده خشونت در جنبش های اجتماعی

 

جنبش های اجتماعی از جمع شدن خشم و نفرت اعضای جنبش از انواع تبعیض و ظلم های مختلف شکل می گیرند و روی دیگر سکه ی این خشم، عشق به ستمدیدگان و حاضر بودن به فداکاری کردن در درون جنبش است. به عنوان مثال اگر جنبش های علیه نژادپرستی از نفرت از ستم و تبعیض های نژادی شکل می گیرند همزمان بخش دیگری از نیروی محرکه شان، عشق تک تک اعضای این دست جنبش ها به ستمدیدگان از نژادپرستی و ایجاد عدالت است. نکته ی مهم در اینجا این است که در نظر بگیریم که قبل از شروع جنبش های اجتماعی، ظلم و تبعیض به عنوان خشونت های روزانه علیه شهروندان وجود دارند و جنبش های اجتماعی از عشق مبارزین به ایجاد عدالت و همزمان از نفرت مردم از این خشونت های روزانه (که البته چون بخشی از زندگی روزمره ی مردم اند«عادی» و نامریی تلقی می شوند) شکل می گیرند.

 

خشونت سیستماتیک یا همان زندگی«عادی»

تبعیض و ظلم های اقتصادی-سیاسی (یا همان خشونت سیستماتیک که اغلب به اسم زندگی عادی شناخته می شود) موجب بهره مندی و سودهای کلان بین قشرهایی از طبقه ی حاکمیت و متصلان به آنها می شود. به همین دلیل است که طبقه ی حاکمیت و پروپاگاندا سازهای شان اغلب از زندگی عادی و روزمره به عنوان روزهای بی خشونت و از دوران مبارزات علیه این دست خشونت های سیستماتیک از روزهای خشونت بار یاد می کنند. به عنوان مثال مبارزات مردم مصر در میدان تحریر که منجر به برکنار شدن مبارک از ریاست جمهوری شد سبب شد که مبارک، خانواده اش، برخی از خودی ها و نزدیکانش بسیاری از فرصت های سیاسی-اقتصادی را که از طریق ظلم و ستم سیستماتیک علیه مردم مصر برای خود فراهم کرده بودند از دست بدهند.
مسلما از نقطه نظر طبقه ی حاکمیت و منفعت جویان شان، جنبش های اجتماعی خشونت آمیز هستند حتی اگر معترضین هیچگونه خشونتی بکار نبرند زیرا که لااقل موجب خشونت از طریق تغییر روند«عادی» زندگیِ پیش از شروع مبارزات می شوند و موقعیت بهره کشی از مردم را از صاحبان قدرت و از متصلان به آنها می گیرند. به همین دلیل است که طبقه ی حاکمیت حتی در اوج بکارگیری انواع خشونت علیه شهروندان همچنان سعی می کند که وانمود کند که مردم در شرایط«عادی» و زندگی روزمره ی همیشگی سر می کنند و حتی زمانی که مبارزین شعار ضد شخص اول حکومت می دهند نیروهای حکومت ادعا می کنند که مردم در حال خرید شب عید هستند مانند تظاهرات قبل از سال نوی اخیر در ایران. شرایط «عادی» یا زندگی روزمره یعنی دوره ای که مردم روزانه با خشونت های نامریی و سیستماتیک سر می کنند ولی به خشم و نفرتی دسته جمعی از خشونت های موجود نرسیده اند و یا نتوانسته اند سازماندهی لازم را انجام بدهند که شرایط را برای تغییر روند و شیوه ی خشونت بار زندگی «عادی» شان فراهم کنند.

 

تمرکز حکومت ها بر خشونت های فردی بجای خشونت سیستماتیک

حدودا چهار سال پیش، سال 86، که دولت احمدی نژاد با انواع مشکلات عمیق اقتصادی و فضای خفقان آور سیاسی-اجتماعی مردم را مورد ستم روزانه بیش از پیش قرار داده بود در تلویزیون و رسانه های مختلف تصاویر افرادی پخش می شد که به عنوان «اشرار» در خیابان ها گردانده می شدند و قرار بود که تحقیر و شکنجه ی روحی-جسمی این افراد در انظار عمومی، مردم را به این باور برساند که از بین بردن شان به عنوان نیروهای تولید خشونت زندگی را به روزمرگی و روزهای عادی بازمی گرداند. حال آنکه خشونت اصلی علیه شهروندان توسط طبقه ی حاکمیت و سیستم سیاسی-اقتصادی در حال انجام شدن بود. در واقع همان خشونت سیستم های سیاسی و اقتصادی منجر به شکل گیری بزهکاری های اجتماعی و خشونت توسط افرادی به اسم قاچاقچی یا اشرار شده بود و همچنان می شود. تاکید روی نمایش خیابانیِ شکنجه و دستگیری «اشرار» و اعدام قاچاقچیان در واقع منحرف کردن افکار مردم از خشونت اصلی و بسیار بزرگتر سیستماتیک حکومت است که به بطن زندگی«عادی» مردم تنیده شده است. اشرار و قاچاقچیان نتایج فساد اقتصادی، تبعیض های اجتماعی، سرکوب های سیاسی سیستماتیک حکومت اند اما با تاکید روی اشخاص، به عنوان قاچاقچی یا اشرار، حکومت سعی می کند که قربانیان سیستم تبعیض آمیز خود را به عنوان عاملین اصلیِ ظلم و تبعیض جلوه بدهد.

 

شکل گیری جنبش های اجتماعی در پاسخ به خشونت های سیستماتیک روزانه و گفتمان شبه دموکراسی

با وجود تمام تلاش های طبقه ی حاکمیت و منفعت جویان شان در عادی و طبیعی جلوه دادن روند روزمره ی توام با خشونت ساختاری و سیستماتیک، نفرت گروه هایی از مردم در مواقعی به آستانه ای می رسد که موجبات حرکت های دست جمعی مردم علیه خشونت های روزانه و به اصطلاح«عادی و طبیعی» را فراهم می کند و به این ترتیب جنبش های اجتماعی شکل می گیرند. فراموش نکنیم که برای ادامه پیدا کردن انواع ظلم و تبعیض های اقتصادی-سیاسی-اجتماعی و طبیعی جلوه دادن این دست خشونت های سیستماتیک، نیروی عظیمی توسط طبقه ی حاکمیت و منفعت جویان شان مصرف می شود و الا چنین سیستم هایی به دلیل خشونتی که علیه بخش عمده ای از جامعه بکار می برند دوام نمی آورند. اما مردم مبارزی که به خیابان ها می آیند هرچند ممکن است که هیچگونه سلاحی در دست نداشته باشند اما تن خود را در معرض انواع خشونت های حکومتی قرار می دهند و ممکن است که کشته یا دستگیر بشوند و یا مورد خشونت کلامی، آزار باتوم و گاز اشگ آور نیروهای مدافع منافع طبقه ی حاکمیت قرار بگیرند. مردم مبارز در واقع انواع خشونت هایی که پیش از به خیابان آمدن به عنوان شرایط عادی زیر پوست «روند طبیعی» پنهان شده بودند را با فداکاری به تن های خود می کشانند و در معرض نمایش عموم می گذارند و به طبقه ی حاکمیت اعلام می کنند که ما هستیم و شرایط به هیچ وجه هرگز عادی نبوده است. در حالی که حکومت ها مبارزینِ عدالت و دموکراسی را سرکوب می کنند در این مواقع در پاسخ به این مبارزین رفتاری متناقض از خود بروز داده و سعی می کنند که وارد نوعی پوچ از گفتمان شبه دموکراسی بشوند و در این موارد است که ترتیب تظاهرات های ساختگی می دهند که ادعا کنند در مقابل جمعیت معترض، عده ای از شهروندان با روند «عادی و طبیعیِ» امور مشکلی ندارند و شیوه ی «عادی»مقبول، مشروع و دموکراتیک است. به بیانی دیگر در یک رفتار متناقض، حکومت هایی که شهروندان رفراندم-خواه را زندانی و شکنجه می کنند چون از نتیجه ی رفراندوم می هراسند، از طرفی با نمایشی ساختگی از تظاهراتِ طرفداران خود ادعا می کنند که اکثریت با طرفداران شان است و معترضین یا به دلیل«میکروب»،«خس و خاشاک» و «نوار کاست ضبط شده» بودن شهروند محسوب نمی شوند و یا اینکه در اقلیت هستند. در این مواقع عده ای از معترضین وارد این بازی حکومت ها می شوند و شروع به استدلال می کنند که تعداد معترضین بسیار است و اکثریت با معترضین است.
واقعیت این است که حتی اگر به عنوان مثال پنج درصد از جامعه ای به برده داری وادار شده باشند و تنها همین پنج درصد علیه برده داری قیام کنند این به این معنی نیست که چون اکثریت با ایشان نیست پس تغییر امور و تغییر شیوه ی زندگی خواسته ای غیرمعقول است و مبارزه شان بی اساس است و موفق نمی شود چرا که حقانیت جنبش های اجتماعی براساس مطالبات شان و مبارزه شان علیه تبعیض است که شکل می گیرد و نه براساس درصد طرفداران شان در یک جامعه. اصولا در این مواقع گفتمان دموکراسی به این شیوه سطحی و بی ربط است. از طرفی تبلیغ بر کم بودن تعداد معترضین و عدالت طلبان توسط حکومتی مانند حکومت ایران که داعیه ی مالکیت بر قیام امام حسین را دارد تنها دورویی حکومت را باری دیگر به اثبات می رساند: گویا قرار است کم بودن تعداد عدالت طلبان به عنوان دلیلی بر عدم مشروعیت جنبش شان باشد.

 

با خشونت یا بی خشونت؟

پر بیراه نیست که ادعا کنیم که تا به حال جنبش اجتماعی بی خشونت وجود نداشته و نخواهد داشت. بی خشونت یا عدم خشونت هم یکی از آن مفاهیمی است که نیازمند است که دوباره بازبینی و تعریف بشود. جنبش های اجتماعی در پاسخ به انواع خشونت های سیستماتیک در زندگی روزمره ی شهروندان ایجاد می شوند. مطالبات جنبش های اجتماعی بر مبنای تغییر روند «عادی» امورِ خشونت و تبعیض آمیز بنا می شوند و به نمایش کشیدن خشونت سیستم بر روی بدن و زندگی مبارزین و مطالبه کردن تغییر روند «عادی» موجب دردسر در زندگی کسانی که از خشونت سیستماتیک سود می برند می شود. به عنوان مثال کسی نمی تواند ادعا کند که بن علی و نزدیکان او و کسانی که از ظلم های سیستماتیک حکومت او بهره می بردند تغییر شیوه ی زندگی خود، ناشی شده از انقلاب اخیر تونس را خشونت آمیز تلقی نمی کنند.
مسلما خشونت موجود در جنبش های اجتماعی تنها در تغییر دادن امور و علیه مدافعین تبعیض نیست بلکه فداکاری های گسترده ای توسط مبارزین لازم است که تغییر امور و رسیدن به مطالبات میسر بشود. مبارزین با نهایت فداکاری خشونت نهان سیستماتیک موجود در جامعه را به بدن خود می کشند و با وجود آگاهی از انواع خطرات موجود همچنان با تنها سلاح خود که همان تن شان است با یک سیستم ثروتمند و مجهز به انواع سلاحهای پیشرفته مقابله می کنند. کسانی که خشونت موجود علیه مبارزین را در جنبش های اجتماعی منکر می شوند تنها کافی است که به افرادی که در ایران در دو سال اخیر کشته، شکنجه، زندانی و تبعید شده اند فکر کنند. تنها خشونتی که در این دو سال اخیر متوجه پناهجویان ایرانی در مرزها و کشورهای مختلف شده است، می تواند تا سالیان سال داستان مورد خشونت واقع شدن و در عین حال رشادت مردمی مبارز را بیان کند. اما از آنجایی که ناخودآگاه بسیاری از ما شهروندان جوامع مدرنِ دولت-ملت کنونی، دولت و نیروهای نظامی اش را مقدس می پنداریم تا زمانیکه خشونتی از جانب مردمِ مبارز متوجه نیروهای حکومت نشده است جنبش های اجتماعی را«بی خشونت» قلمداد می کنیم حتی اگر صدها نفر از مردم مبارز شکنجه، کشته، زندانی و تبعید بشوند. در مجموع، خواسته ی اصلی جنبش های اجتماعی که تغییر روند تبعیض آمیز و خشونت های سیستماتیک است خود امری است خشونت آمیز چرا که تغییر امور بی پرداخت بهای سنگین توسط مبارزین و از دست دادن موقعیت های برتر اقتصادی-اجتماعی مستبدین و برقرار کنندگان امور ناممکن خواهد بود.

 

چرا مبارزه، اگر با خطر مورد خشونت واقع شدن همراه است؟

سئوالی که می توان پرسید این است که اگر مردم مبارز عواقب مبارزه شان که بهای سنگین جسمی و روانی است را می دانند چرا همچنان مبارزه می کنند؟ بخشی از پاسخ به این سئوال این است که تا پیش از شکل گیری جنبش های اجتماعی خشونت سیستماتیک در لایه های مختلف جامعه وجود دارد که جمع شدن نفرت از این خشونت های سیستماتیک و ساختاری است که جنبش های اجتماعی را شکل می دهد. ممکن است که خشونت سیستم در روزهای قبل از شکل گیری جنبش برای عده ای قابل رویت نباشد اما کسانی که جان شان را در دست می گیرند و مقابل نیروهای حکومت می ایستند عمق تبعیض و ستم های موجود در زندگی عادی روزانه را می دانند تنها این خشونت های سیستماتیک را با فداکاری به نمایش عموم می گذارند و سبب می شوند که بخش هایی از جامعه که تا پیش از شکل گیری جنبش از عمق خشونت موجود کم آگاه و یا ناآگاه بوده اند به عمق خشونت موجود پی ببرند. به همین دلیل است که طی مدتی کوتاه نیروهای مسئول تر حکومت ریزش می کنند و بسیاری از طرفدران سابق حکومت به چهره های جدید مبارزه علیه حکومت تبدیل می شوند. بخش دیگری از پاسخ به سئوال این است که مردمی که شرایط «عادی» را خشونت و تبعیض آمیز تلقی می کنند به امید تغییر روند امور و ایجاد عدالت در زندگی خود و ستمدیدگان که به آنها عشق می ورزند مبارزه می کنند. به همین دلیل است که وقتی نیروهای منفعت و قدرت طلب وارد جنبش های اجتماعی می شوند و آرمان و ایده آل های عدالت طلبانه ی جنبش ها را به قدرت طلبی و معامله با نیروهای حکومت تقلیل می دهند در چنین شرایطی، جنبش ها نیروهای فداکار خود را تا حدی از دست می دهند و دچار دلسردی می شوند.

 

چطور می توان میزان هزینه ی مبارزه را در جنبش های رهایی بخش تقلیل داد؟

به باور برخی تحلیلگران وقتی مردم در کنار هم به عنوان معترض قرار می گیرند نیازی به استفاده از خشونت و یا بهتر است بگوییم خشونت کور ندارند. این ادعا ناقص است چرا که به عنوان مثال مردمی که اخیرا در ونکوور کانادا بعد از باخت تیم شهرشان به خیابان ها ریختند و بعضی قسمت های شهر را به آتش کشیدند و شیشه های مغازه ها را شکستند در کنار هم بودند ولی همچنان خشونت آنهم از نوع کورش را مرتکب شدند یا تظاهرات های جوانان مهاجر در فرانسه در سال ۲۰۰۵ هم با خشونت از قبیل مسجد آتش زدن همراه بود با آنکه تظاهرکننده ها در کنار هم بودند. در نتیجه تنها کنار هم بودن مردم معترض کافی نیست بلکه تعریفی سیاسی از مطالبات و بیان سیاسی ظلم سیستم است که می تواند از بروز خشونت کور توسط نیروهای معترض جلوگیری کند. در واقع ضعف و ناتوانی سیاسی منجر به بروز خشونت می شود به همین دلیل جنبش های اجتماعی تا زمانیکه مطالبات مشخص سیاسی دارند و قدرت بیان سیاسی ظلم را دارند کمتر دچار اعمال خشونت می شوند.

بهرترتیب در بررسی خشونت در جنبش های اجتماعی، ابتدا باید نفرت مردم از خشونتی سیستماتیک _که به اسم زندگی عادی شناخته می شود که در واقع مسبب شکل گیری جنبش های اجتماعی است_ را در نظر گرفت. سپس نباید منکر شد که خواسته های جنبش های رهایی بخش تغییر امور تبعیض آمیز و ظلم سیستماتیک است. تغییر امور از شیوه ی معمول شان خود امری است خشونت آمیز چرا که زندگی بسیاری از کسانی که مستقیم و یا غیرمستقیم از مظلومین بهره وری می کنند را مورد خشونت قرار می دهد. در این میان مسلما کسانی که از ظلم معمول(یا سیستماتیک)بهره می برند به آسانی از موقعیت برتر خود دست نمی کشند پس مردم مبارز مجبور خواهند بود که با خشونت سیستمی که قصد تغییرش را دارند مقابله کنند تا سرانجام موجبات سقوط سیستم تبعیض را فراهم کنند. انکار خشونت در دوره های مختلف جنبش (پیش از شکل گیری، دوران مبارزه، پس از پیروزی) سبب می شود که برداشتی غلط از این جنبش ها در ذهن مخاطبین شکل بگیرد و به دلیل قطع ارتباط با واقعیت، امکان بیان سلیس سیاسی را از این جنبش ها می گیرد که خود می تواند در مواقعی موجب خشونت کور در جنبش های اجتماعی بشود.



شخصی کردن خشونت ساختاری و سیستماتیک و ناکارآمدی برخی گفتمان های لیبرالی

حمایت بسیاری از نیروهای حکومتی و شبه حکومتی از اعمال خشونت علیه شهروندان، به دلیل حفظ منافع و موقعیت سیاسی-اقتصادی-اجتماعی شان است. اما برخی از نیروهای رده های پایین تر سرکوبگر حکومت که علیه مبارزین عدالت و آزادی طلب، خشونت اعمال و یا پروپاگاندا سازی می کنند اشخاصی هستند که از وجود تبعیض های اقتصادی و در مواردی حتی ظلم های سیاسی «آگاه» اند ،که البته این دست آگاهی خود نماد ناآگاهی است؛ اما این ظلم ها را به شخص و یا اشخاصی خاص در حکومت نسبت می دهند نمونه اش اشخاصی هستند که ظلم و تبعیض های ساختاریِ اقتصادی در جمهوری اسلامی را به آیت الله هاشمی رفسنجانی و ظلم های ساختاریِ سیاسی را به چهره های اصلاح طلب و گفتمان اصلاح طلبی نسبت می دهند. ابراز نفرت از یکی دو چهره ی متمول حکومتی (البته به شرط آنکه تا حدی به حاشیه ی قدرت رانده شده باشند)در واقع عملی شبه سیاسی و شبه عدالت گرایی است که دولت احمدی نژاد مد کرده است بین بعضی طرفداران حکومت که بطرزی سطحی و ناآگاهانه دغدغه ی عدالت گرایی دارند. در این طرز تفکر نفرت از تبعیض و مبارزه برای عدالت به معنی نفرت و خشونت کلامی بکار بردن علیه اشخاصی همچون آیت الله هاشمی رفسنجانی و خانواده اش و یا برخی چهره های دیگر حکومت است. در واقع این اشخاص خشونت سیستماتیک موجود را سعی می کنند که به شخص و یا اشخاصی تقلیل بدهند برای همین هم از کودتاهای درون حکومت و حذف کردن ها حمایت می کنند چون فکر می کنند که مثلا با برکنار کردن آیت الله هاشمی رفسنجانی و یا اصلاح طلبان و گفتمان های اصلاح طلبی به عدالت اقتصادی-سیاسی می رسند. در واقع کودتاهای درون حکومت از نظر شان به انقلاب های عدالت طلبانه ی حکومتی می مانند شاید برای همین هم هست که به کسانی که مقابل این دست کودتاها ایستادگی می کنند لقب«ضد انقلاب» می دهند.
اتمیزه بودن جامعه ی ایران، تک صدایی اجتماعی-سیاسی رسانه های ملی، طبقه متوسط محور بودن گفتمان های اصلاح طلبی، پوپولیسم سطحی و شعارزده ی اصولگرایان، خفقان سیاسی و … سبب شده اند که برخی شهروندان در ایران نقش تماشاگران فوتبال بین گروههای مختلف درون قدرت را بازی کنند و در این پروسه ی پساسیاسی دست زدن و یا بدوبیراه گفتن به بعضی بازیکنان را با عمل سیاسی اشتباه بگیرند. رادیکالیسم برای این گروه زشت تر کردن فحش های شان علیه برخی چهره های متروک قدرت و یا بکارگیری خشونت بیشتر علیه مردم عدالت و آزادی طلب است. عدم شناخت و تحلیل این دست نیروهای حکومتی که بعضی شان هم شبه آگاهی طبقاتی و سیاسی دارند (مانند نمونه هایی که برای دستیابی به عدالت سیاسی از کودتا علیه اصلاح طلبان طرفداری می کنند و برای عدالت اقتصادی علیه آیت الله هاشمی رفسنجانی و خانواده اش شعار می دهند)سبب شده که بسیاری از شهروندان فکر کنند که بخشی از این نیروها از فلسطین یا لبنان به ایران صادر شده اند و به اصطلاح پدیده ای«خارجی» هستند.

 

استفاده از گفتمان های لیبرالی (از قبیل احترام به حریم خصوصی و آرای مختلف و حق پی گیری خشونت از طریق راههای قانونی) برای مبارزه با این دست نیروهای سرکوبگر و یا پروپاگانداساز کارساز نیست. به این دلیل کارساز نیست که همین اشخاصی که با اعمال و گفتمان های خود نشان داده اند احترامی برای حریم خصوصی شهروندان غیرخودی و برای آرای شان قایل نیستند وقتی خودشان در تنگنای سیاسی قرار می گیرند جز حریم خصوصی و احترام به آرای مختلف و شکایت به پلیس گفتمانی ندارند. به عنوان مثال چندی پیش اتاقی خصوصی در فرندفید به اسم حزب الله توسط دو نفر از کاربران فرندفید عمومی شد. در اتاق حزب الله از تشویق به دزدیدن جنازه ی ژاله صانع و اصرار دروغین بر بسیجی بودن او و برنامه ریزی برای رفتن به قرارگاه ثارالله برای گرفتن باتوم و بیمه شدن در روز تظاهرات بیست و پنج بهمن وجود داشت تا نظریه پردازی در باب ساختن قرنطینه ای برای مخالفین و جدا کردن شان از جامعه. در این اتاق اطلاعات شخصی افرادی که در فرندفید فعالیت سیاسی می کنند هم ردو بدل می شده است. اما زمانی که این اتاق عمومی شد و به اصطلاح فیدهای شان به معرض دید عموم قرار داده شد کاربران این اتاق ادعا می کردند که به حریم خصوصی شان بی احترامی شده است و باید به عقاید متفاوت شان احترام گذاشته بشود و مدافعین شان در آمریکای شمالی ادعا می کردند که از طریق قانونی باید از کسانی که این اتاق را عمومی کرده اند شکایت کرد.


در نتیجه استفاده از گفتمان های لیبرالی (از قبیل احترام به عقاید متفاوت و حفظ فاصله از حریم خصوصی افراد) چنانچه همراه با مبارزات سیاسی مردمی علیه سرکوب و بنیادگرایی سیاسی نشوند تنها به ابزاری برای حفظ اعمال و عقاید سرکوبگرانه و حفظ فاصله ها در جامعه می شوند چرا که به اسم احترام به عقاید مختلف و حفظ فاصله ها باید به گفتمان های مبنی بر گرفتن سلاح از قرارگاه ثارلله و قرنطینه کردن مخالفین حکومت به عنوان عقیده ای مختلف احترام گذاشت و اجازه ی رشد و نموی مستقل داد. به عبارتی دیگر گفتمان هایی از قبیل احترام به آرای مختلف چنانچه با مبارزات فراگیر مردم علیه سرکوب و بنیادگرایی و بنیادگرایان همراه نشوند تنها شرایطی را ایجاد خواهند کرد که در آن به خود امر سرکوب که مقابل احترام به آرای مختلف است به اسم پلورالیسم یا تکثرگرایی می بایست احترام گذاشت.

*نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

ارسال به :

ارسال نظر
مشخصات فردی من را به خاطر داشته باش

*نظرات حاوی کلمات و عبارات رکیک و غیر اخلاقی و همچنین توهین و افترا منتشر نخواهد شد .
**از نوشتن نظر خود به صورت فینگلیش خودداری نمایید.
***از اینجا فینگلیش را به فارسی تبدیل کنید.

نظرات