جمعه ۰۴ آذر ۱۳۹۰ -
- 25 Nov 2011
27 ذو الحجة 1432 آخرین به روز رسانی : ساعت ۰۵:۲۸ به وقت ایران
جنبش راه سبز - جرس
ایران، جنبش سبز و آمریکا، روباه و پارادکس
بررسی کتاب اخیر حمید دباشی در مورد روابط ایران، آمریکا، اسراییل، جنبش های منطقه و تحلیل جنبش سبز

 

 

جنبش سبز در اعتراض به نتایج انتخابات سال ۸۸ با شعار «رای من کجاست» آغاز شد، همانجا توقف نکرد، رشد کرد و همچنان هم در حال رشد است. مردمی که در خیابان های
ایران برای دفاع از آرای سیاسی شان، در انتخاباتی که خود آنرا به حق و دموکراتیک نمی دانند، مقابل گلوله و باتوم و خطر زندانی شدن ایستادند، با این عمل شان، نادرستی نظر تحلیلگرانی را نشان دادند که ادعا می کردند مردم ایران روحیه ای دموکراتیک ندارند و دموکراسی در ایران ارزش محسوب نمی شود. در چنین نظریه پردازی هایی، اغلب، مردم ایران به موجوداتی مذهبی تقلیل داده می شوند و دلیل روحیه ی غیردموکراتیک داشتن شان هم محل جغرافیایی کشورشان ذکر می شود. یعنی هفتادودو میلیون مردمی که در حافظه ی تاریخیِ معاصرشان دو انقلاب، چندین جنبش و خاطرات مبارزات سیاسی و اجتماعی افرادی همچون عارف قزوینی، میرزاده عشقی، میرزا ملکم خان، سید جمال الدین اسدآبادی، فرخی یزدی، علی شریعتی، خسرو گلسرخی، فروغ فرخزاد، صمد بهرنگی، احمد شاملو، مجید توکلی، سیمین بهبهانی، شاهین نجفی، جعفر پناهی، منصور اسانلو، ژیلا بنی یعقوب و هزاران نفر دیگر را دارند یکباره در یک فرایندِ اورینتالیستی به این جمله تقلیل داده می شوند:« موجوداتی مذهبی که در شرق یا خاورمیانه زندگی می کنند و درنتیجه دغدغه ی آزادی های دموکراتیک ندارند» .

آیا برخورداری از آزادی های دموکراتیک بخشی از دغدغه های مردم ایران است؟

ممکن است که عده ای ادعا کنند که داشتن آزادی های دموکراتیک و عدالت سیاسی دغدغه ی عده ی محدودی از مردم ایران است و دغدغه ای همه گیر نیست. ابتدا آنکه باید ادعای خود را اثبات کنند چون نگاهی به حوادث یکسال و نیم اخیر ایران و گسترده و فراگیر بودن خشونت حکومت علیه شهروندان و بررسی پیش زمینه های قربانیان خشونت حکومت نشان می دهد که زنان و مردان از معلم، کارگر، روزنامه نگار، فعال سیاسی، دانشجو، وکیل، استاد دانشگاه، روحانی، کارگردان سینما و تلویزیون، فعال حقوق زنان و کودک و از شهرهای مختلف ایران و از طیف های مختلف سیاسی-اجتماعی-مذهبی حول مقاومت در برابر استبداد گرد هم آمده اند و این مقاومت از اعتراض به نتایج یک انتخابات آغاز شده است و تا جایی پیشرفت کرده که جنبش های مختلف از قبیل جنبش دانشجویی، حقوق زنان و کارگری را در خود ادغام کرده است. از طرف دیگر تعداد کسانی که مورد ظلم واقع می شوند نیست که ظلم را ناروا می کند بلکه خودِ ظلم، ظلم را ناروا می کند به عنوان مثال تنها هجده درصد از مردم آمریکا و سی و پنج درصد از مردم انگلیس در سال ۲۰۰۱ مخالف جنگ با افغانستان بودند، با اینحال این به این معنی نیست که مخالفین جنگ با افغانستان باید دست از مبارزه شان علیه جنگ بر می داشتند یا مبارزه شان بی ارزش بوده است. آقای دباشی در مورد این شیوه ی تقلیل خواسته های مردم به تعداد متقاضیان در کتاب «ایران، جنبش سبز و آمریکا، روباه و پارادکس» گفته است:
نقل به مضمون: «جنبش های اجتماعی بر مبنای تعداد طرفداران و مخالف شان نیستند که تعریف می شوند بلکه دینامیک درون جنبش ها ست که اهمیت دارد. جنبش های اجتماعیِ مختلف منطق های اجتماعی مختلف دارند. به عنوان مثال جنبش سبز به تناسب طرفداران بیشتری دارد از جنبش حقوق مدنی سیاهپوستان در آمریکا که تنها ده درصد جمعیت آمریکا سیاهپوست بودند.»

کتاب اخیر آقای حمید دباشی که در پاراگراف بالا از آن نقل قول کردم، «ایران، جنبش سبز و آمریکا، روباه و پارادکس»، در مورد روابط ایران، آمریکا، اسراییل و جنبش های مقاومتیِ منطقه (حزب الله، ارتش مهدی، حماس) در عصر جنگ های نامتقارن، بررسی تاثیر جنبش سبز روی دینامیک این روابط قدرت و سیاستِ فروماندگی، تحلیل جنبش سبز و گنجناندنش در متن تاریخِ جنبش های صد سال اخیر ایران است. کتاب به شیوه ای شیرین و داستانی نوشته شده است گویی که با نویسنده مشغول نوشیدن چای هستی و او با اشتیاقی ویژه مطالب را با تو صمیمانه در میان می گذارد. البته صمیمیت کتاب و فرم داستانی و هنرمندانه اش توام با پیچیدگی های موجود در مفاهیمِ بکرِ مطرح شده و نگاه کردن به آنها همزمان از چندین و چند زاویه ی مختلف است که خود مستلزم مکث کردن بعد از هر جمله و تعمق در آن قبل از ادامه ی مطالعه ی کتاب است. مقدمه ی کتاب با روایتِ آزاد آقای دباشی از یکی از داستان های کلیله دمنه شروع می شود که همانطور که خود آقای دباشی در انتهای کتاب توضیح داده است، این داستان را بار اول از مادربزرگش، بی بی مار ولی، شنیده بوده است. برای شخصیت های داستان کلیله دمنه بطرز جالبی تا انتهای کتاب در موارد مختلف از صحنه های معاصر سیاسی جایگزین وجود دارد که مقایسه ی صحنه های معاصر سیاسی با داستان کلیله دمنه منجر به درکی بهتر از پیچیدگی های صحنه های مختلف سیاسی می شود. کتاب با گرامیداشتِ یادِ ندا آقا سلطان، کیانوش آسا، سهراب اعرابی، سمیه جعفرقلی، امیر جوادی فر، محسن روح الامینی و باقی جانباختگان جنبش سبز شروع می شود. نقاشی های تاثیرگذار و زیبای کتاب که با متن عجین شده اند از کارهای ترمه است که آقای دباشی کارهای او را حافظه ی تصویری جنبش سبز می داند و کتاب را به نسل ترمه تقدیم کرده است.

کتاب آقای دباشی جنبش سبز را در متن تاریخ صد ساله ی اخیر ایران قرار می دهد و در خوانشی که ارایه می کند، شکل گیری جنبش سبز، سیری کاملا حتمی و ضروری به نظر می رسد. جنبش سبز در این خوانش عکس العمل طبیعی فرهنگ چند بعدیِ سیاسی و اجتماعیِ جامعه ای است که پس از انقلاب ۵۷ با توسل به زور (از قبیل سرکوب احزاب و فعالیت های سیاسی-اجتماعی مستقل، انقلاب فرهنگی و تصفیه سازی ها) سعی بر تک صدا سازی کردن اش شده است. در واقع در این خوانش، جنبش سبز، احیای فرهنگ جهانشهری سیاسی-اجتماعی ای است که اسلام تنها بخشی از آن و نه تعریف کننده آن است و لااقل در دویست سال اخیر در ایران در حال شکل گیری بوده است. آقای دباشی جنبش سبز را آغاز تغییر پارادایم «مدرنیته ی سیاسی» که از انقلاب مشروطه شروع شده به «مدرنیته ی اجتماعی» می داند. نقل به مضمون:«برخلاف تصورات استعمارزده، حوزه ی عمومی در فرهنگ سیاسی مردم ایران لااقل از دویست سال پیش دایما در حال گسترش بوده است و فرهنگ جهانشهری قرون وسطایی مردمی به فرهنگ جهانشهری ضد استعماری تغییر کرده است اما دستگاه سیاسی در ایران به دلیل استبداد داخلی و تسلط استعمار و شرایط محاصره ی دایمی به شدت عقب تر از فرهنگ سیاسی مردم بوده است». در نتیجه برای درک صحیح از جنبش سبز نیاز به بازخوانی تاریخ و پروپاگاندا-زدایی از تاریخِ لااقل صد سال اخیر داریم.

آیا پروپاگاندا زدایی از تاریخ برای فهم جنبش سبز ضروری است؟


در واقع، یکی از تمایلات گسترده ی جنبش سبز بازخوانی تاریخ و زدودن تاریخ از روایت های جعلی و نور تاباندن به بخش هایی که لاپوشانی و انکار شده اند، است. از همان
ابتدای شکل گیری جنبش سبز مردم از طیف های مختلف سیاسی-اجتماعی در خیابان های ایران در قالب شعارهای گوناگون انزجارشان را از تزویر و دروغهای سازمان یافته و از اینکه شعور شان دست کم گرفته شده و مورد توهین واقع شده اند، بیان کرده اند. در واقع جنبش سبز را در فاز اولیه اش می توان طغیان فی البداهه در اعتراض به تحقیر شدن مردم و توهین به شعورشان، حذف مردم از معادلات سیاسی-اجتماعی-اقتصادی شان، حذف مردم از عرصه ی عمومی و جدا سازی تن هاشان، سیاسی کردن و متعاقبا ممنوع کردن پیوند تن ها چه در شکل سندیکاها واحزاب مستقل و چه در شکل ابراز عشق عمومی، تقسیم کردن مردم به بخش های مختلف و مقابل هم قرار دادن این بخش ها، تعریف کرد. در نتیجه در جنبشی که هدفش احیای کرامت انسانی و مقابله با توهین به شعور مردم است، ارایه ی خوانش های دروغین از تاریخ در تضاد با او ست هرچند که این خوانش های دروغین به ضرر حاکمیت فعلی و به نفع اصلاح طلبان حذف شده از قدرت باشد. گویی همچنان که جنبش سبز جای خود را در تاریخ معاصر ایران باز می کند، نیاز دارد که خوانش های ویژه از تاریخ که در جهت توجیه یا در راستای منافع قدرتمداران فعلی یا قبلی بوده است را پروپاگاندا-زدایی کرده و بازگویی کند تا جنبش و اهدافش بهتر فهمیده و درک شوند.

عده ای از تحلیلگران، عملکرد حکومت پس از انتخابات سال ۸۸ را خرق عادت جلوه می دهند و به خصوص ادعا می کنند که رویدادهای پس از انتخابات با رویکرد سیاسی حکومت در دهه ی اول پس از انقلاب در تضاد بوده است. حال آنکه، به عنوان مثال، به حاشیه راندن اصلاح طلبان از نهادهای قدرت، ممنوع کردن فعالیت احزاب اصلاح طلب، تصفیه دانشگاهها، دستگیری گسترده ی فعالین سیاسی به عنوان بخشی از پروژه ی انتخابات ۸۸ به هیچ وجه رویه ای نو در حکومت جمهوری اسلامی نیست.

سندروم بیست و هشت مردادیسم و دلایل شکل گیری جنبش سبز:


اگر حوادث انتخابات سال ۸۸ رویه ی سی سال اخیر (مسلما دهه ی اول را هم شامل می شود) بوده اند می توان پرسید که چرا در گذشته شاهد شکل گیری جنبش سبز نبوده ایم. آقای دباشی در کتاب مطرح کرده اند که حکومت سلاحی که برای مشروعیت دادن به استبداد و تک صدا سازی استفاده می کرده است را از دست داده است. این سلاح همان اختلال روانی سیاسی بیست و هشتم مردادیسم (اصطلاح از آقای دباشی) بین مردم ایران است که طی این سالها به شدت تضعیف شده است. آقای دباشی در این مورد گفته است:
نقل به مضمون: «ترومای بیست وهشت مردادیسم که بطرز قابل فهمی عواقب اختلال روانی سیاسی برای مردم ایران در پی داشته، در موارد متعددی توسط سران جمهوری اسلامی برای قبضه ی قدرت و مبارزه با فرهنگ جهانشهری سیاسی مردم سواستفاده شده است. به عنوان مثال درست زمانیکه شاه برای معالجه وارد آمریکا شد، افراد و گروههایی که با قانون اساسی مورد تایید آیت الله خمینی مخالف بودند به حاشیه رانده شدند و سندرم بیست و هشت مردادیسم توسط حکومتگران وقت تحریک شده و چند روزی بعد اشغال سفارت آمریکا اتفاق افتاد (۴ اکتبر) و متعاقبا مهندس مهدی بازرگان مجبور به استعفا شد (۶ اکتبر). قانون اساسی چند ماه بعد (۲ دسامبر) به رای گذاشته شد و سپس اعلام شد که آیت الله خمینی به عنوان ولی فقیه ایران انتخاب شده است. حدود یک ماه و نیم بعد (۲۵ ژانویه سال بعد) بنی صدر به عنوان اولین رییس جمهور ایران انتخاب شد. در اولین انتخابات مجلس (۱۵ مارچ) گروههای موسوم به حزب الله گروههای محتلف سیاسی (به خصوص مجاهدین خلق) را کتک زده و از اعتبار سیاسی ساقط کردند که در انتخابات مجلس شرکت نکنند. (۲۱ مارچ) چند روز بعد بود که آیت الله خمینی دستور انقلاب فرهنگی داد و بدین سان انقلاب ۵۷ با توسل به زور و سواستفاده از ترومای بیست و هشت مردادیسم اسلامیزه شد. ۲۵ آپریل، عملیات آمریکاییان که به منظور نجات گروگان های آمریکایی اتفاق افتاد و همینطور کودتای نوژه، خود دلایلی شدند بر کوبیدن حکومت بر طبل بیست و هشت مردادیسم و محکم تر کردن پایه های استبداد. ۲۲ سپتامبر صدام به ایران حمله کرد، جنگی که هشت سال به طول انجامید. ۲۶ اکتبر خرمشهر اشغال شد. در ۲۰ ژانویه گروگان های آمریکایی آزاد شدند. در حین جنگ انواع صداهای سیاسی خاموش شدند و قتل عام زندانیان سیاسی اتفاق افتاد و پس از آن با خاتمه ی جنگ موافقت شد. با شروع جنبش اصلاحات ترومای بیست و هشت مردادیسم تا حد وسیعی شروع به ضعیف شدن کرده بود و در جنبش سبز ما شاهد اولین جنبش پسا بیست و هشت مردادیسم یا پسااستعماری مردم ایران هستیم، البته نه به این معنا که ما در عصر پساامپریالیسم زندگی می کنیم، خیر، به این معنا که این سندروم کارایی خودش را از دست داده و از کارافتاده شده است به دلیل استفاده ی بیش از حد ارکان قدرت از آن برای از بین بردن فرهنگ چند بعدی سیاسی مردم و از بین بردن صداهای مختلف».
یکی از دلایل دیگر که استبداد و تحمیل منافع سیاسی-اقتصادی حاکمیت به مردم در انتخابات سال ۸۸، موجب شکل گیری جنبش سبز شد این است که در تظاهرات های قبل از انتخابات تن هایی که سالها از هم جدا شده بودند یکدیگر را و البته حوزه ی عمومی را یافته بودند و به این راحتی حاضر نبودند که عرصه ی خیابان ها و پیوندشان با باقی مردم را از دست داده و دوباره در کنج خانه ها بکزند و خیابان ها را برای مانور قدرتِ حکومت تخلیه کنند. عکس ها و ویدیوهای قبل از انتخابات که تظاهرکنندگان را در حال رقص، دست در دست هم یا کنار هم در حال ابراز احساسات واقعی شان در مورد دولت نشان می دهد حکایت مردمی ست که مالکیت شان بر حوزه ی عمومی و خستگی و انزجارشان از تحمیل دوگانه ی تزویرآلود خانه-خیابان توسط حکومت را با صدایی بلند اعلام می کردند. هزاران ویدیوی لرزان و هرازگاهی وارونه، ضبط شده توسط موبایل های مردم، انقلابی ست علیه تزویر و توهین و دروغهای رسمی رسانه ای به اسم رسانه ی ملی که تنها خصیصه ی ملی بودن اش این است که از درآمد ملی تغذیه می کند. از طرفی دیگر مردم، دست در دست هم، قدرت پیوستن به یکدیگر را در هفته های قبل از انتخابات حس کرده بودند و تحمل ریشخند حکومت به قدرتِ این همبستگی و ناچیز شمردن اش را نداشتند و این یکی از دلایلی بود که یاس سیاسی در برابر قدرت عریان نظامی حکومت جای خود را به فعالیت های گسترده ی سیاسی داد. حکومت از مردم می خواست که به عنوان هنرپیشه هایِ حکومت در تیاتر انتخابات اش با شور و هیجان شرکت کنند که نمایش تصنعی به نظر نرسد و پس از اهدای خیابان ها و قدرت سیاسی به ارکان برگزیده ی قدرت، صحنه را ترک کنند که امکان پذیر نبود. حکومت که از مشاهده ی قدرت همبستگی بین مردم چه در تظاهرات سکوت چه در تظاهرات نترسید-نترسید-ما-همه-با-هم-هستیم به هراس افتاده بود سعی کرد با ارسال نیروهای مختلف چه از قبیل لباس شخصی چه از ارگان های دیگر نمایش قدرت به مردم بدهد که مردم به وحشت بیفتند و بینگارند که قدرت برتر نه قدرت همبستگی بین آنها که قدرت دستگاه حکومت است. هر چه بیشتر حکومت ها به مانور قدرت شان به مردم نیاز داشته باشند، نمایانگر این است که از محبوبیت و مشروعیت کمتری برخوردارند و بیشتر خود را از جانب شهروندان شان در خطر می بینند در نتیجه حکومت هایی که نمایش عریان قدرت می دهند در ابتدا ممکن است که بین شهروندان وحشت ایجاد کنند ولی در نهایت مردم متوجه ضعف و عدم مشروعیت سیستم سیاسی می شوند و در حین این نمایش قدرت توسط حکومت ها، لایه های مختلف جامعه بیشتر از پیش سیاسیزه می شوند. از طرف دیگر هرچند تک صدا سازی صحنه ی سیاسی ایران و ظلم به فعالین سیاسی رویه ی سی سال گذشته بوده است اما اطلاع رسانی و ثبت ظلم به شیوه ی کنونی هرگز مقدور نبوده است: اگر یک لباس شخصی به سر شهروندی در میدان انقلاب باتوم بزند، ویدیوی اش چند ساعت بعد در اینترنت در دسترس جهان است. ویدیویی که ارزشش را لرزان و گاهی سروته بودن اش چندین برابر می کند. صدای تپش های تند قلب تظاهرکننده ای که از پاسدارانِ منافعِ طبقه ی حاکمیت می گریزد بلندترین و شفاف ترین پیام سیاسی است که هرگز، به هیچ وجه، ویدیوهای رسمی صداوسیما و پرس.تی.وی نمی توانند تولید کنند. جنبش سبز احیای پیوند مردم با یکدیگر است، مردمی که همبستگی شان جرمی علیه امنیت ملی و تبانی علیه نظام قلمداد شده است، نمونه ی شفاف این را می توان در این مشاهده کرد که نامه ی مشترک و تبانیِ مجید توکلی و بهاره هدایت از درون زندان به مناسبت شانزده آذر (سال ۸۹) از دید حکومت جرم و تبانی علیه نظام و امنیت ملی شناخته شده است. مردمی که در سی سال گذشته، در دنیای روزمره ی خارج از زندان ها، اجازه ی اجتماع و تشکیل احزاب سیاسی-اجتماعی مستقل نداشته اند اینروزها از درون زندانهای مختلف ایران بی توجه به عواقب شکنجه و دوباره محکوم شدن و باقی، با یکدیگر بیانیه نوشته و زیر آن را امضا می کنند یا مراسم یادبود برای جانباختگان برگزار می کنند، این یکی از عمیق ترین نمادهای همبستگی ایجاد شده توسط جنبش سبز است.

حکومت پس از انقلاب در فازهای مختلف، اغلب با توسل به زور و نیروهای نظامی و همانطور که گفته شد سندرم بیست و هشت مردادیسم، سعی بر اسلامیزه کردن فرهنگ سیاسی، آموزشی و اجتماعی کشور و حذف چند صدایی سیاسی و فرهنگی کرده است. جنبش سبز مبارزه با این پروسه ی تک صدا سازی سیاسی-فرهنگی است. آقای دباشی در این مورد در «ایران، جنبش سبز و آمریکا، روباه و پارادکس» می گوید:
نقل به مضمون: «جنبش سبز، جنبش احیای فرهنگ جهانشهری مردم ایران است، جنبشی که البته تاثیرش منحصر به ایران نخواهد بود و روی باقی فرهنگهای جهانشهری که با توسل
به زور به مسیحیت، یهودیت، اسلام، هندویسم تقلیل یافته اند هم تاثیر خواهد گذاشت. جنبش سبز در واقع در این دیدگاه، مبارزه با دوگانه های «غرب» و اسلام، «غرب» و«شرق»، سنتی و مدرن، «سکولار» و دینی، حوزه ی عمومی و خصوصی، «روشنفکر دینی» و «روشنفکر بی دینی» است. به بیان دیگر جنبش سبز مرزی که بین این دوگانه ها بطور ساختگی ترسیم شده است را هاشور می زند. در این دیدگاه جامعه ی ایران نه صرفا سکولار و نه صرفا مذهبی است و در واقع اگر نیرویی نظامی قصد تحمیل پیکربندی خاصی را به جامعه نداشته باشد، جامعه ی ایران در آن هم المان های مذهبی و هم المان های غیرمذهبی وجود دارد و به هیچ وجه قابل تقلیل به این یا دیگری نیست. در واقع تمامیت خواهان اسلامگرا و تمامیت خواهان سکولاریست دو روی مقابل یک سکه اند و وجه اشتراک شان کتمان واقعیت جامعه ی تقلیل ناپذیر به دینی یا غیردینی است. استفاده ی ایرانی ها همزمان از سه تقویم ایرانی و اسلامی و «غربی» (مسیحیِ جهانی شده) است. به عنوان مثال از حادثه های مهم تقویم ایرانی، عید نوروز، چهارشنبه سوری و شب یلدا هستند، و از حادثه های مهم تقویم اسلامی، عاشورا، تاسوعا و تاریخ تولد و فوت امامان و همینطور حادثه ی مهم در تقویم مسیحیِ جهانی شده یا «غربی»، به عنوان مثال، روز یکم ماه می، روز کارگر، است. در واقع تقویم مسیحیِ جهانی شده دو هویت مستقل را نمایش می دهد یکی هویت استعماری مسیحی که همان «غرب» است و دیگری هویت ضد استعماری که همان وصل بودن ایرانیان به جهان است که البته منظور از جهان اینجا تنها آمریکای شمالی و اروپای غربی نیست بلکه همراه با آمریکای جنوبی و آفریقا و آسیا. در نتیجه تقویم غربی همزمان دو وجهه ی ضداستعماری و استعماری دارد. در واقع هویت ایرانیان دارای دو بخش ملی (ایرانی) و دینی (اسلامی) است، ناگفته نماند که همه ی ایرانیان مسلمان نیستند و درصدی پیرو ادیان یهودیت، مسیحیت، بهاییت، زرتشتی و باقی هستند. همینطور همه ی ایرانیانِ مسلمان لزوما بطور فعال اعمال دینی شان را انجام نمی دهند یا به آنها اعتقاد ندارند. در نتیجه در ایران شهروندان مسلمانِ مارکسیست، مسلمانِ ناسیونالیستِ ضد استعماری، مسلمان سکولار و غیره داریم. یکی دیگر از نشانه های فرهنگ جهانشهری و چند بعدی مردم ایران جنبش انقلابی سال ۱۳۵۷ است که در آن گروههای مختلف سیاسی از جمله اسلامگراهای مارکسیست، اسلامگراهای ناسیولیست، اسلامگراهای نظامی، انواع گروههای چپ، ملی گراهای ضد استعماری، ملی گراهای لیبرال، همه فعال بودند و تاریخ انقلاب ۱۳۵۷ به همه ی این گروهها تعلق دارد و در گفتمان های انقلاب ۵۷، هم گفتمان های سوسیالیستی، ملی گرایی ضداستعماری و هم اسلامی وجود داشته اند».

ناخودآگاههای متعدد و همزمان مردم ایران

:
عده ای براساس مبارزات مردم در جنبش سبز، جامعه ی ایران را سکولار و ایرانی می دانند و عده ای براساس انقلاب سال ۵۷ جامعه ی ایران را اسلامی و مخالف آزادی های دموکراتیک تلقی می کنند. آقای دباشی در این مورد می گوید:
نقل به مضمون: «بعضی از تحلیلگران، به دلیل اعتراض های گسترده ی خیابانی در چهارشنبه سوری سال ۸۸ و سیزده بدر سال ۸۹ جنبش سبز را جنبشی ایرانی تلقی می کنند و بخش اسلامی هویت مردم ایران را عاریه ای و زوری در نظر می گیرند. مشکل این استدلال زمانی واضحتر می شود که به انقلاب ۵۷ برگردیم و تاسوعا و عاشورای سال ۵۶ را بررسی کنیم که حدود هفده میلیون نفر در اعتراض به حکومت «آریایی» شاه تظاهرات کردند و خواستار بازگشت آیت الله خمینی به ایران و ترک شاه شدند. در همین تاریخ بود که جنبش انقلابی ۵۷ جنبه ی اسلامی اش قوی تر شد و آیت الله خمینی به عنوان رهبر در نظر گرفته شد. مثال دیگر تظاهرات مردم در اعتراض به سیاست های استعماری و نیولیبرالی و مشقت های معیشتی در روز یکم ماه می از تاریخ جهانی شان است که نه اسلامی است و نه ایرانی و البته در تضاد با این دو هم نیست. این مثال ها جنبه های مختلف ناخودآگاه و توانایی ابتکار فرهنگ سیاسیِ مردمی را نشان می دهد که وقتی مقابل قدرتی که روی بخش ایرانی هویت شان پافشاری می کند می ایستند از فرهنگ اسلامی خود برای مقاومت استفاده می کنند و وقتی ارکان قدرت بخش ایرانی هویت شان را انکار و روی اسلامی بودن شان تاکید می کند با قسمت های ایرانی فرهنگ خود در مقابل آن قدرت مقاومت می کنند و همزمان از ظرفیت های تقویم جهانیِ خویش هم برای احقاق حقوق خود بهره می برند. در واقع مردم ایران ناخودآگاهی چند بعدی دارند، نه به شکل اسکیزوفرنیک و مجزای از یکدیگر، نه به معنای اینکه یکی از این ناخودآگاهها تعریف کننده ی هویت شان باشد یا اینکه خود را از زاویه ی دید یکی از این ناخودآگاهها ببینند و قضاوت کنند، بلکه همزمان از وجود این ناخودآگاههای چندگانه برای مقاومت در برابر استبداد استفاده می کنند».

در نتیجه اشخاص یا گروههایی که یکی از این ناخودآگاههای هویت مردم ایران را تعریف کننده ی هویت آنها جلوه می دهند و ناخودآگاههای دیگرشان را منکر می شوند یا مقابل هم قرار می دهند خود را در جایگاه استعمارگران مردم ایران قرار می دهند. مردم دریافتی از فرهنگ سیاسی-اجتماعی و شیوه ی زندگی خود دارند وقتی این شیوه و فرهنگ در تضاد با ارزش حکومتگران در ایران قرار می گیرد و از مردم می خواهند که از زاویه ی دید حکومت خود را ببینند و تعریف کنند تا حدی همانند زمانی است که سفیدپوستان مستعمرات شان را وادار می کردند که خود را از زوایه ی دید مرد استعمارگر ببینند وفرهنگ خود را قضاوت کنند. همانطور که مقاومتِ یک فرد الجزیزه ای در برابر فرانسوی سفیدپوستی که هویت الجزایری او را با دیده ی تحقیر می نگرد و او را مجبور می کند که به فرهنگ اش همانطوری نگاه کند که مرد فرانسوی نگاه می کند، طبیعی است، مقاومت مردم ایران هم در برابر کسانی که بخشی از ناخودآگاه شان را تعریف کننده ی هویت شان قلمداد می کنند و به انکار باقی ابعاد می پردازند، طبیعی است. اگر دقیق تر بخواهم بگویم باید اضافه کنم که در اولی مرد فرانسوی هویت شهروند الجزایری را به دو قسمت که با هم در تضاد اند تبدیل می کند (یکی دریافتی که شهروند الجزیره ای از فرهنگ خود قبل از پروسه ی استعمار داشته و دیگری برداشت استعمار از فرهنگ الجزیره ای است که با دیده ی حقارت به آن نگاه می کند و وادار می کند که شهروند الجزیره ای دایما از زاویه ی دید استعمارگران خود را ببیند و قضاوت کند) و در دومی استبداد سعی می کند هویت چندگانه ای که از هم جدا ناپذیر است را از یکدیگر جدا کرده و به انکار و تحقیر کردن بخشی به نفع بخشی دیگر بپردازد و هویت سالم چند بعدی را به هویتی اسکیزوفرنیک تبدیل کند. این میان صداوسیمایی که میهمانش ادعا می کند زبان بهشت عربی و زبان جهنم فارسی است و یا این ادعا که علوم انسانی «غربی» است و یا شخصیت آکادمیکی که مردم ایران را عقب افتاده می داند چون به حد کافی غربیزه نشده اند هر سه در نقش استعمارگر عمل می کنند. اولی بعد ایرانی در فرهنگ مردم ایران را شیطانی و جهنمی جلوه می دهد و ناشیانه به رمانتیک کردن بخش اسلامی آن هویت می پردازد و دومی منکر نقش مهم و حیاتی دانشمندان اسلامی، آسیایی و آفریقایی در علوم انسانی می شود و غرب را قایم به ذات خویش و مهد مستقل علوم تلقی می کند و سومی تبلیغات استعمارگران از «غرب» را درونی کرده و محور نجات بشریت پنداشته است.

در واقع مسلمان بودن، ایرانی بودن و متصل به این جهان بودن همه بخشی از زندگی روزمره ی (اکثر) مردم ایران است (ناگفته نماند که همه ی مردم ایران مسلمان نیستند) و چون فرهنگ سیاسی از باقی بخش های زندگی مردم جدا نیست، فرهنگ سیاسی مردم هم مولفه ی اسلامی، هم مولفه ی ایرانی و هم مولفه ی جهانی دارد. در نتیجه فرهنگ مبارزات سیاسی مردم ایران بنابر شرایط قابلیت دارد که همزمان از همه یا از یکی از جنبه های اسلامی، ایرانی و یا جهانی اش بهره ببرد. به عنوان مثال جنبش سبز همزمان که از سیزده بدر برای مبارزه استفاده می کند، با شرکت فعال در مراسم ختم زنده یاد آیت الله العظمی منتظری هم ادای احترام به باورها و عملکردهای سیاسی ایشان کرده و هم از مراسم ختم بزرگترین مرجع شیعه برای مبارزه استفاده کرده است و در عین حال شهروندان عادی، اخبار این مبارزه را با استفاده از رسانه های بین المللی از قبیل توییتر، فیس بوک، وبلاگ ها و یوتیوب با شهروندان جهان قسمت می کنند.

 

بخش دوم

*نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

ارسال به :

ارسال نظر
مشخصات فردی من را به خاطر داشته باش

*نظرات حاوی کلمات و عبارات رکیک و غیر اخلاقی و همچنین توهین و افترا منتشر نخواهد شد .
**از نوشتن نظر خود به صورت فینگلیش خودداری نمایید.
***از اینجا فینگلیش را به فارسی تبدیل کنید.

نظرات